واکاوی کتاب «محمود غزنوی، سرآغاز واپس‌گرایی در ایران»

 «ارائه شده در ماهنامه‌ی فروهر»

نگارش: فرید شولیزاده

«محمود غزنوی، سرآغاز واپس‌گرایی در ایران» کتابی است به خامه‌ی «استاد دکتر غلام‌ رضا سلیم». در این کتاب دکتر سلیم به برسی پیامدها و ابعاد گوناگون به قدرت رسیدن غلامان ترک چون غزنویان، آل‌افراسیاب، سلجوقیان و… در نجد ایران می‌پردازد. کوشش نگارنده در نوشتار پیش رو بر آن بوده، که درون‌مایه‌ی این کتاب ارزشمند را به گونه‌ای چکیده در برابر دیدگان خوانندگان امرداد قرار دهد…

«دکارت» سخنی مشهور دارد تحت عنوان: «cogito ergo sum». در این یک جمله‌ی فیلسوف و اندیشمند بزرگ باخترزمین سخن‌های بسیاری نهفته است. چه انسانی به معنای واقعی زنده است که می‌اندیشد، و در مقیاسی بزرگتر ملتی زنده و پویاست که واحدهای انسانی درون آن می‌اندیشند. از این سخن دکارت می‌توان نتیجه گرفت که، نیستی و پایان زندگانی یک هازمان، نهفته در جهل و نادانی است. عامل ظهور و گسترش این جهل هم کسانی(:خواه دوست خواه دشمن) هستند که عنصر خرد و اندیشیدن را در میان آن هازمان تباه می‌سازند. کسانی که موجودیت و مشروعیت حظور نامشروع خویش را در جهل، بی‌خبری و بی‌هویتی آن هازمان جستجو می‌کنند. چونان ضحاک و مارهای دو کتفش که خرد و اندیشه را خوراک خویش می‌ساختند…

تازش ویران کننده اعراب با دستاویز قرار دادن باورهای دینی، آن نظام درخشان سیاسی، حکومتی  و دینی ایران را به زیر کشید اما نتوانست هنجارهای حاکم بر اجتماع ایرانی را متلاشی کند. چه انرژی اعراب بیشتر صرف غارت و چپاول داشته‌های منقول ایرانیان می‌شد. ایشان در آغاز تازش بواسطه‌ی آنکه مردمانی بدوی، بیابان‌گرد و تهی از هر داشته فرهنگی بودند، وقعی به باورهای معنوی و بار فرهنگی هازمان ایرانی نمی‌گذاشتند. اما به مرور زمان و با درگیر شدن در تار و پود زندگی هازمان ایرانی در مقابل این تمدن سرشته از فرهنگ و اندیشه زانو زدند چنان‌که از ابتدای ظهور عباسیان و سرنگونی نظام فاشیستی مولی و موالی امویان، حرکتی بزرگ در راه دوباره‌شناسی و هویت‌خواهی در میان ایرانیان آغاز شد و بینشوران و دینورزان ایرانی فرصتی یافتد که به جمع‌آوری داشته‌ها و نوشتارهای نیاکان ارجمندمان بپردازند. چه کوششها که در راه بیداری دوباره ایرانیان و رستاخیر فکری این سرزمین نشد…

اما افسوس، هرآنچه را که اعراب تازی نتوانستند با این سرزمین ورجاوند و مردمان خردمندش انجام دهند، ترکان زردپوست و بیابان‌گرد ماوراءالنهر به بدترین شکل ممکن آمدند و انجام دادند و ضمینه ساز چونان واپسگرائی فکری و فرهنگی در این سرزمین شدند که پیامدهای آن تا به امروز ادامه دارد.

از این مار خواران اهریمن چهرگان
ز دانایی و شرم بی بهرگان

از این زاغ ساران بی آب و رنگ
نه هوش و نه دانش نه نام و نه ننگ

منشا تمام این انحتاط‌های فکری و نفوذ  افکار طاعون‌زا به ریشه‌های فرهنگی جامعه ایرانی را باید در قرن چهارم پس از حمله اعراب جستجو کرد، دورانی که زمانه به قدرت رسیدن دو حکومت آل‌افراسیاب و غزنوی در سرزمین‌های ایرانی است.

تردیدی نیست که غزنویان مردمانی غیر ایرانی بودند که اگر چه در مواردی چون نظامی‌گری موجب پیشرفت‌هایی شدند، ولی در مجموع با تعصبات خاص و شدت و حدتی که از لحاظ مذهبی داشتند و نیز با استبداد و خودکامگی‌هائی که به کار می‌بستند، در واقع موجبات انحطاط علمی و ادبی را در جامعه ایرانی فراهم آوردند، و از همه بدتر راه را برای نفوذ عنصر مهاجم جدیدی بنام مغول در حکومت و امارت گشودند و غلبه همین عنصر بود که در تضعیف ملت ایران موثر افتاد و از این پس مسائلی را در تاریخ اجتماعی و سیاسی و ادبی ایران بوجود آوردند که تا آن زمان سابقه نداشت، و به همین جهت در حدود قرن پنجم یا به زبان ساده‌تر از اواخر قرن چهارم تا اوائل قرن هفتم و حتی اوائل قرن دهم هجری را میتوان دوره غلبه عنصر ترک دانست. بر خلاف دو قرنی که در فاصله‌ی تسلط عرب تا این زمان وجود دارد که می‌توان آن روزگار را دوران روی کار آمدن عنصر ایرانی و بر افتادن عنصر عرب به حساب آوریم.

این غلبه‌ی عنصر ترک از زمانی آغاز می‌شود که غلامانی چون «البتکین» و جانشینان وی «سبکتکین» و «محمود» و «مسعود» غزنوی قدرت می‌گیرند. در همان آغاز حکومت غزنویان، آل‌افراسیاب با حمله به ماوراءالنهر و از میان برداشتن حکومت سراسر ایرانی سامانیان شعبه‌ای از حکومت ترکان را در آن دیار فراهم می‌آورند.

تاسیس این دو حکومت، یعنی آل‌افراسیاب و غزنوی در اواخر قرن چهارم از یک طرف مقدمه و مجوزی برای تشکیل انواع حکومت‌ها و سلطنت‌های ترک نژاد بعدی گردید و این سلسله‌ها که از غلامان ترک و یا از قبایل زردپوست بودند، در طول این دو قرن و نیم نواحی وسیعی از دره سند تا سواحل مدیترانه را مورد تاخت و تاز، و تاراج خود قرار دادند  و هم زمان با رواج تعصب و جلوگیری از آزادی‌های فکری عملا” از پیشرفت‌های علمی و تشویق جلوه‌های مختلف ذوقی جلوگیری کردند و در حقیقت آن جهش و جوششی که در راه هویت خواهی و بیداری ایرانیان از قرن سوم تا اوسط قرن چهارم در ایران بوجود آمده بود را با تحجر خویش به سکون و سکوت وادار کردند.

چنان‌که گفتیم تشکیل این حکومت‌ها راه را برای مهاجمه طولانی و موحش قوم مغول باز کرد، زیرا این حکومت‌ها نه تنها علاقه‌ای به حفظ و نگهداری آب و خاک ایران نداشتند ،بلکه با ظلم و جور و خشونت فوق العاده‌ای که معمول می‌داشتند، تنفر مردم را نیز فراهم می‌آوردند. به این ترتیب مردم هر نوع حجوم و حمله خارجی را برای نجات از دست ستم پیشگان گجسته به رغبت استقبال می‌کردند. امرا و سلاطین ترک این دوران با وجود جنگجوئی، غالبا” مردمانی بی‌رحم، شرابخوار و سفاک به شمار می‌آمدند و چون بیگانگانی بودند که به سرزمین ایران تسلط یافته کوشش داشتند مغلوبان را هر چه بیشتر تحت فشار قرار دهند و هر گونه تحمیلی را بر آنان روا دارند.

زیان کسان از پی سود خویش
بجویند و دین اندر آرند پیش

اینکه چه شد ترکان زردپوست در ایران نفوذ و پیشرفت کردند و با تعصب خاص و ظاهری مذهبی موجبات رکود روند علم و فلسفه را فراهم آوردند و پیشرفت‌های شایان ایرانیان  را که مربوط به جلوه‌های مختلف مادی و معنوی تمدن بود سد کنند مساله‌ای است  که باید با توجه و عمق بیشتری بدان نگریست. بطور خلاصه می‌توان اینگونه گفت: «چون دین  اسلام حد و مرزی نمی‌شناسد و به اصل تبار و نژاد وقعی نمی‌نهد لذا همه ملت‌های گوناگون وقتی اسلام آوردند می‌توانند با یک دیگر آمیزش کنند و در سرزمین‌های یک دیگر بدون هیچ مانع و تشریفاتی وارد شوند. از همین سبب بود هنگامی که ترکان زردپوست اسلام آوردند و قدرت سامانیان رو به ضعف نهاد راه برای نفوذ آنان به آسیای غربی و البته سرزمین ایران باز شد. به طوری که نیک می‌دانیم سلطان محمود غزنوی خود نیز  یکی از همین ترکان زردپوست چادرنشین بود.

سلطان محمود با باز کردن راه ترکان سلجوقی و تعصبات شدید مذهبی‌اش در بسیاری از شئون علمی و هنری موجب توقف شد به جرات می‌توان گفت که پایه‌های انحتاط علمی و فلسفی در جامعه بزرگ ایرانی از روزگار وی آغاز شده است».

شود بنده بی هنر شهریار
نژاد و بزرگی نیاید به کار

کشاکش میان عنصر ایرانی و غلامان ترک را به وضوح می‌توان در آثار نظم و نثر ادبی فارسی و عربی قرن چهارم به بعد دید، آنچه در بیشتر آثار مربوط بدان دوران مشاهده می‌شود قتل و آزار و سیطره جابرانه‌ای است که ره‌آورد به قدرت رسیدن این غلامان ترک است به طوری که کمتر موردی است که از ایشان سخنی به میان آید و ایشان را با دیوان، دیوپرستان و سحره و جادوان مقایسه نکرده باشد به ویژه «گشتاسب‌نامه دقیقی» و «شاهنامه فردوسی» که این نوع مطالب در آنها فراوان منعکس است. در کتب تاریخی نیز هرگاه مولفی یا مورخی غیر درباری سخن از غلبه غلامان ترک به میان آورده، آن را با تاثر و تاسف تلقی کرده است.

پر از درد دیدم دل پارسا
که اندر جهان دیو بود پادشاه

یکی از مهم‌ترین ره‌آوردهای شوم تسلط این غلامان ترک بر نجد ایران، بر افتادن خاندان‌های قدیم ایرانی چون صفاریان، فریغونیان، خوارزمشاهیان و امرای چغانی بود. غلامان قدرت یافته در دولت آل‌بویه آنها را به نهایت ضعف دچار ساختند و مستعد فنا و اضمحلال نمودند. هنگامی که ترکان غُُُز از خاندان سلجوقی بر اریکه قدرت نشستند دیگر نژاد ایرانی رمق و توانی نداشت و چون اسیری خسته خدمتگزار ایشان شد…

کتاب «محمود غزنوی، سرآغاز واپس‌گرایی در ایران» به خامه‌ی «استاد دکتر غلام‌ رضا سلیم» توسط نشر بلخ(وابسته به بنیاد نیشابور) در شمارگان دوهزار نسخه، در قطع وزیری با صحافی شمیز و در 211رویه چاپ و به بازار کتاب روانه شده است.

Leave a comment

Filed under کتابشناسی

از زرتشت تا سهروردی

«ارائه شده در هفته‌نامه‌ی امرداد»

نگارش: فرید شولیزاده

«شهاب الدین سهروردی» می فرماید: وقتی شخصی که به  فلسفه استدلالی علاقه مند است علم خود را استحکام بخشد می تواند ریاضت های زاهدانه آغاز کند و به عرصه اشراق وارد شود در این زمان است که بعضی از مبادی اشراق را عیان می بیند. سر آغاز حکمت بریدن از دنیا،وسط آن مشاهده انوار خداوندی و آخر آن بی نهایتی است.(کتاب المشارع و المطارحات)

طی تحولاتی که فرایند مدرنیزاسیون به وجود آورده فلسفه روز به روز نقش خود را تعقیر داد تا بدانجا که از نوعی خداوندگاری به نوعی فلسفه کاربردی فرو کاهید  به زبان ساده تر علم اعلی هم شان با دیگر علوم شد و در نتیجه علو طلبی انسانها نیز به میان مایگی انجامید.
پس از هگل عموما” فلسفه از نظام سازی و نظریه پردازی به موقعیت پردازی و تحلیل گری تعقیر مسیر داد و بدین گونه نظام درونی و نگاه وحدت جوی انسان مدرن،که قبلا” دین را هم از انجام این امور کنار زده بود،دچار آشفتگی گشت،از دیدگاه این قلم رویدادهایی از این دست معلول راز زدائی،عقلانیت ارسطویی،رها کردن ذکر و رهیدگی فلسفه از اشراق و شور درون است.با تمام اختلاف نظراتی که در معنی و ماهیت فلسفه وجود دارد،ولی عموما” در این نقطه مشترکند که آن را حاصل عقل بشر دانسته و به مدد عقل،امکان شناخت حقایق و اعیا و اشیاء را مهیا دیده اند.ولی سهروردی آن را بیشتر از عقل،حاصل الهام و کشف باطنی فیلسوف می داند.
وی کسانی را که به عنوان صاحبان خمیره حکمت می شناسد،بیشتر اربابان کشف و شهود و مانوسان با سر باطن و راز قلبند.سهروردی تا بدانجا در این اعتقاد خویش پیش می رود که پس از تقسیم بندی حکیمان به پنج طبقه به صراحت متذکر می شود که عارف غیر فیلسوف،از فیلسوف غیر عارف افضل بوده و حکمت ذوقی برتر از حکمت بحثی  می باشد.
شیخ اشراق بر همین اساس معتقد است که میان فلسفه و هنر اصیل قرابتی است،یعنی هر دو از نوعی کشف یا انکشاف بر می خیزند. وی در مقدمه حکمت الاشراق چنین می نگارد:شما ای برادران همواره از من خواسته اید کتابی بر نگارم  که یافته های ذوقی خود را،یعنی آنچه در خلوت و سیر و سلوک و ریاضت و هنگام تجرد از دنیا یافته ام،بنمایانم،زیرا هر کس در این راه گام گزارد و کوشش کند و ریاضت کشد،حقایق را دریابد.چه آنکه هر کوشش کننده ای را ذوقی است و هر ریاضت کشنده ای را یافتی،ناقص یا کامل،فزون یا اندک…
سهروردی معتقد بود که انسان نخست باید یاد آور و متذکر حال خویش گردد و خود را دریابد.بواقع آنکه از ذکر دور است نسبت به فلسفه مهجور می باشد.سهروردی فیلسوفان پس از افلاطون را (چه در حوزه یونانی و چه در حوزه اسلامی)عموما” به عنوان حکیمان بحثی می شناسد که تنها به امور برهانی اتکا  و اکتفا نموده اند و با فربهی مغز و ذهنشان به لاغری قلب و دلشان همت گمارده اند.
او بسیاری از آنان را فیلسوف نمایان  و مدعیان دروغین حکمت می خواند که پیدایش آنان سبب نابودی حکمت شده شده است بنا بر این به نظر او فاصله گرفتن از شور اشراق درون و عشق علت اصلی خرابی فلسفه های پسا افلاطونی است.سهروردی بارها در نوشته های خویش این پرسش را مطرح می کند که چه کس  ثابت کرده و ضمانت  داده که روش ارسطو برای فکر درست باشد؟بر فرض درستی آن،چه کسی اکتفای بدان را اثبات می تواند کرد؟مگر می شود افکار و اندیشه بشر را که در فضای لایتناهی و بی حد و مرز جولان دارد به روش تک بعدی ارسطو محصور ساخت؟
براستی که فلسفه بیش از برهان،با خطابه و بیش از منطق،با ذکر نسبت دارد و این پس از سقراط بود که فلسفه از مسیر درستش منحرف،به جدل و تفکر منطقی فرو کاست به نحوی که در همان امتداد،نهایتا” در کانت به معرفت شناسی سقوط نمود و خداوندگاری و آفرینندگی خویش را از دست داد.
سهروردی باورمندی به این سخن را که مواجهه با رازها پیش از عقل پردازی،تذکر به وضع خویشتن پیش از فلسفه پردازی،اهمیت شور و سوز درونی پیش از ساز و آواز بیرونی و سیر و حزکت وجودی پیش از پیش از جولانگری ذهنی لازمند دانسته تا فلسفه در زندگی انسانها بتواند رهگشا باشد.او معتقد است که جوینده حقیقت،باید تقلید را کنار نهد و با گامهای خرد خویش،قدم زند،حتی تقلید از خود سهروردی هم جایز نیست،و بسیار مانند است به این سخن زیبا فردریش نیچه،که از زبان زرتشت در پایان به یاران خود می فرماید:اکنون تنها می روم،شاگردان من،شما نیز اکنون بروید و تنها بروید! و من این چنین می خواهم،اکنون شما را می فرمایم که مرا گم کنید و خود را بیابید.
شهاب الدین سهروردی معتقد بود که بنیان گزار حقیقی اخلاق و موسس فلسفه اشراق،پیامبر گرانقدر ایران اشو زرتشت بوده است،وی همواره در نوشتارهای خود اشو زرتشت را نیای  روحانی خود دانسته که حکمت را به کلمات اولین به رمز و راز بیان می داشت و رمز و راز قابل رد و انکار نیست،ارطبات او با سلف معنوی اش،نوعی اتصال روحانی است که در قید و بند معیارهای تاریخ نگاران اثبات گرا محدود نیست.این اتصال به گونه ای مکاشفه و شهود باطنی است که از مشرق معرفت ناشی شده و در طباع تام آدمی منطوی است.داستان مکاشفه سهروردی در (التلویحات)وی،تا حدودی می تواند از روی ابهام این سخن پرده برداشته و کیفیت اتصال را تجسم بخشد.سهروردی مساله نور و ظلمت را بعنوان قاعده شرق،بر اصل رمز و راز مبتنی می داند و بر آن است که ثنویت و دوگانه پرستی در آئین اشو زرتشت وجود نداشته است.الوهیت و بالاترین وجود،اهورامزدا است که مظهر خوبی است و تنها خوبی و نیکی و مهربانی از وی متجلی است.سپنتامینو مظهر خوبی ها و آنگرمینو تجسم بخش زشتی هاست که هر دو همزادند و در خلقت بشر تجلی پیدا می کنند به زبان ساده تر هر دو نسبی هستند.این مرگ و زندگی،بودن و نبودن و چگونه زیستن بشر است که به آن دو معنا می بخشد،به وجود آمدن هر گونه بدی،چیزی جز قصور یا عجز در نیکی و بواقع دوری از پروردگار نیست.
سهروردی در فلسفه اشراقی خود و خوانش خویش از بینش اشو زرتشت رویکردی به وحدت داشته و دوآلیسم را رد می کند.این رویه در نظریه سهروردی پیرامون نسبت عمل و نظر تجلی بیشتری یافته و راهی برای روزگار پاره پاره ما می گشاید.در اندیشه اشراقی،نظر با عمل و ذهن با عین تنها در مراحل نخستین سلوک نفس و ارتقای آن  در مدارج عالیه روحی اتحاد نمی یابد،بلکه میان عقل موجد و عمل شناخت اتحادی اساسی وجود دارد،تطابقی میان وسایل شناخت و وسایل ایجاد.شعاعی که از دیدگاه سهروردی  بنای هستی را پی می نهد همان است که شناخت را برای موجودی که بر آن می تابد  حمل می کند.سهروردی معتقد است که بر این اساس جهان هستی انسجام و انتظام می یابد و بوسیله انوار نوری از حقیقت که بر موجودات تابیده می شود،معارف به آنها القا می شود.
به تعبیر ابو علی سینا(پور سینا) اشراقات معرفت بتدریج از عقول عالیه به عقل فعال انجام می پذیرد و عقل فعال خود مکلف به معرفت انسانی است.پور سینا معتقد است،عقل فعال در اینجا صفت مرشد روحی را دارد که بر نفس مشرق است،زیرا هم موجد نفس است هم القا کننده شناخت بر او، در مدارج سلوک روحانی نیز دستگیر اوست تا به جوار عقل فعال نائل شود…
نمود دوآلیسم در پندار و اندیشه انسان و ثنویت در اخلاق(سپنتا مینو،انگرمینو) بواقع دو کنش ستیزمند در ماهیت خمیره فکری آدمی است که مسبب تعریف هستی و نیستی  و حرکت و سکون وی در این چرخه نظام اشائی می شود.
سهروردی بر این نکته تاکید دارد که نخستین بار اشو زرتشت تجربه اخلاقی،انسانی از نیکی و بدی را تعمیم بیرونی داد و به آن بعد خداشناسانه و کیهان شناسانه بخشید،این کلام در برداشت وی از اشراق مشهود است،بواقع اشو زرتشت نخستین فردی است در تاریخ بشر که اخلاق را با متافیزیک جابجا کرد،او درست دیدن یا همان صداقت را به بشر آموخت: ((آنچه من دروغ می نامم این است که از دیدن چیزی که می بینم امتناع کنم )).
بواقع روشن بینی یعنی با خود صادق بودن،جرات عقاید خود را داشتن،جرات حقیقت،جراتی است که بر گفتن و اندیشیدن به آنها مقدم است،یعنی جرات دیدن آنهاست.در این معناست که از منظرگاه سهروردی، اشو زرتشت تبدیل به صادق ترین اندیشمند تاریخ بشری می شود.
به دلیل همین صداقت و بصیرت است که بسیاری از متفکرین تاریخ بشری کمال مطلوب  خویش را در بطن آموزه های جاویدان آن وخشور یافته اند…
هر کس به زبانی تقابل این دنیا و آن عالم را بیان می کند،فرد مذهبی از هستی دنیایی و هستی اخروی،فیلسوف از بود و نبود و عین و ذهن سخن می گوید،عالم اخلاق و روانشناس، روح را در مقابل تن قرار می دهد و دانشمند داده خالص را در مقابل قانون ریاضی می نهد و بدین گونه هر کدام به نحوی نسبت به آنچه در حضور و بی واسطه در ظهور است بد گمان است و فقط آن چیزی را واقعی و در خور توجه می داند که در پس و پشت قرار دارد…
حکیم شهاب الدین سهروردی می گوید: فرزانه کسی است که تند نرود و فرهیخته آن است که تمام بد گمانی های لازم را نسبت به داده ها داشته باشد.
وی معتقد بود که در این نوع نگرش ارزش زدائی از زندگی نهفته است.سهروردی ،اشو زرتشت را بواسطه آنکه انسان را از فاصله انداختن میان خدا و بشر،روح و بدن،نمود و وجود رهایی بخشید همواره مورد ستایش و تمجید شایان قرار داده است…

یاری‌نامه:

1:حکمت الاشراق (حکیم شهاب الدین سهروردی)
2:آئین زرتشت در اندیشه سهروردی (هانری کُربن)
3:چنین گفت زرتشت (فردریش نیچه)
4:جهان بینی زرتشتی (موبد رستم شهزادی)

Leave a comment

Filed under فلسفه دین

نگاهی به کتاب «شکندگمانیک‌ویچار»

«ارائه شده در ماهنامه‌ی فروهر»

گردآوری و نگارش: فرید شولیزاده

گزارش گمان شکن یا «شکند گمانیک ویچار»  اثری است در نوع خود کم نظیر و خردمندانه که نشان می دهد چگونه تا مدتها پس از غلبهء اعراب بر ایران ، ایرانیانی بودند که جلای وطن نکرده و در ایران زیر لوای دین رسمی اسلام، زندگی می کردند و برای اثبات برتری کیش و آیینِ دیرینهء خود و دفاع از آن در برابر دین رسمی کشور و ادیان و مذاهب و فرقه های دیگر که در آن دوران وجود داشتند و در دورهء خلافت مامون ،خلیفه نسبتا” آزاد فکر عباسی  جانی تازه یافته بودند، تمام سعی خود را به کار برده اند و نیز کتابها و رساله هایی در رد و انتقاد ادیان دیگر تألیف کرده اند. ولی متأسفانه جز نامی از آن نوشته ها برجای نمانده، مگر شمار اندکی که توسط پارسیان نیک سرشت به هندوستان برده شده است. از آن میان، یکی همین کتاب «شکند گمانیک ویچار» است تألیف مردان فرخ پسرِ اورمزد داد که ظاهراً در اواسط قرن نهم میلادی برابر با نیمه اول قرن سوم هجری می زیسته است.

درباره نویسنده و تاریخ زندگی وی، جز این کتاب، سند دیگری در دست نیست. ازاین رو نمی توان تاریخ دقیق نوشتن کتاب را معین کرد. اما بدون تردید می توان آن را از نوشتارهای دوره ایران پس از اسلام دانست؛ زیرا اگرچه درآن صریحاً اسمی از اسلام برده نشده، ولی از اشاره هایی که نویسنده به ویـژه راجع به سقوط ابلیس می کند، همچنین از مطالبی که درباب یازدهم مورد بحث قرار می دهد، شکی باقی نمی ماند که اشاره او به قرآن است؛ اما چون اسلام، دینِ رسمی کشور بوده است، وی همچون دیگر نویسندگان متنهای پهلوی، با کمال احتیاط از ذکـر نام اسلام و قـرآن و پیغمبر اسلام، خودداری می کند؛ درحالی که از موسی و مسیح و مانی به صراحت نام می برد و اصول عقایدشان را مورد انتقاد قرار می دهد. از این گذشته، در بابِ یازدهم چند بار به کلمهء معتزلی برمی خوریم که نام یکی از فرقه هایِ معروف اسلامی ست. به علاوه، اشاراتی که نویسنده به اشخاص و کتابهای مورد استفادهء خود می کند، می تواند راهنمای ما باشد برایِ تعیین زمان تقریبی تألیف کتاب. مثلاً از شخصی به نام آذرپادیاوندان، نام برده می شود که در کتاب آذرفرنبغ از تعلیمات وی نقل شده، ولی در کتاب دیگری اسمی از او به میان نیامده است. دیگر، آذرفرنبغ پسرِ فرخزاد که برگزیده هایی از رساله های مذهبی او در کتاب چهارم و پنجم «دینکرد» دیده می شود؛ و در رسالهء پهلوی «گُجَسته اَبالیش» هم، مباحثه آذرفرنبغ پسرِ فرخزاد، پیشوای بهدینان پارس با اَبالیش زندیق درمحضرمأمون، خلیفهء عباسی (218-198ه.ق.) شرح داده شده است؛ بنابراین، می توان او را معاصر مأمون دانست. دیگری، روشن پسرِ آذرفرنبغ که نویسنده کتاب «شرح روشن» است و نام وی بارها در تفسیرِ پهلویِ متن اوستا آمده، و اگر باور داشته باشیم که این روشن، پسرِهمان آذرفرنبغ همزمان مأمون است، باید تألیف «شرح روشن» را در زمانی پس از مأمون بدانیم. و درنتیجه، نوشته شدن کتاب «شکند گمانیک ویچار» هم باید پس از زمان روشن و یا دست کم در زمان او صورت گرفته باشد. و نیز، چون هیچ یک از عبارات و اشاراتی که مردان فرخ از کتابِ دینکرد می آورد، در هفت کتاب فعلی دینکرد دیده نمی شود، می توان تصور کرد که مطالب مذکور از کتاب اول و دوم دینکرد گرفته شده باشد کـه فعلاً در دست نیست و چنان کـه از پایان کتاب دینکـرد بـر می آید: هفت جلد آن در تاریخ 1020 میلادی از دو جلد اول آن جدا شده است.(1)بنابراین، مردان فرخ در زمانی که هنوز کتاب اول و دوم دینکرد وجود داشته، از آن بهره گرفته است. به هرحال، تاریخِ تقریبی تألیف کتاب «شکند گمانیک ویچار» بنا بر آن چه وست و  صادق هدایت و مناس پنداشته اند، نیمه قرن نهم میلادی است. نویسندهء آن، مردان فرخ چنان که از نام او و پدرش اورمزد داد پیداست، کیش زرتشتی داشته و اگرچه خود را در پایه شاگردی معرفی کرده نه آموزگاری، ولی برای خویشتن، رسالتی قائل بوده در دفاع از آیین خویش و اثبات آن، و رد و انکار ادیان دیگر؛ و خواسته با تألیف این کتاب، حقانیت کیش خود را که در نتیجه تحقیق و ژرفنگری در مذاهب و مسلک های دیگر، و شرکت در مباحثه ها و مناظره های دینی و حتی مسافرت به بسیاری از کشورهای دور و آن سوی دریا  ازجمله هندوستان  برخودش ثابت شده است، به دیگران هم بقبولاند. و نیز، اشاره دارد به این که آن چه در این کتاب، گرد آورده، دستچینی از نوشته های دانایان ایران زمین و دستوران بزرگ پیشین است و جای جای، نام آنان را با تقدیس و احترام یادآور شده است. اشاره ای که دستور مردان فرخ درباره سفر به سرزمین هندوستان دارد، ثابت می کند که وی در ایران می زیسته و از پارسیان هندوستان نبوده است. و نیز، پرسشهایی که شخصی به نام مهریار پسرِ مهماد اصفهانی (2)از او می کند و پاسخ می گیرد، دلیل دیگری است بر این که مردان فرخ در ایران می زیسته و کتاب «شکند گمانیک ویچار» را در ایران به پهلوی نوشته است، ولی آشکار نیست که در چه زمانی این کتاب را به هندوستان برده اند و کی متن پهلوی آن از میان رفته است. دلیل دیگری که شاید بتوان اقامه کرد بر این که مردان فرخ مقیم ایران بوده، این است که وی با وجود سفر به هندوستان و آشنا شدن با فرقه ها و مسلکهای مختلفی که در آن سرزمین وجود داشته، رد و نقد آن مذاهب را اساس کار خود قرار نداده است. این نکته می رساند که آن ادیان را متعلق به سرزمین و مردم دیگری می دانسته و خطری از جانب آنها احساس نمی کرده است بنابراین، فقط به ادیان و مذاهبی پرداخته که در ایران کم و بیش پیروانی داشته اند، اگرچه اندک احتمالی وجود دارد که پس از باب شانزدهم که ناتمام برجای مانده، بابهای دیگری هم بوده که از ادیان دیگر در آنها سخن رفته باشد. به هرحال، دستور بزرگ و عالی قدر نریوسنگ (3)این کتاب را از زبان پهلوی به زبان سانسکریت ترجمه کرده و متن پهلوی آن را هم به علت نقص و اشکالی که در خط پهلوی وجود دارد به حروف اوستایی (دین دبیره) گردانیده است.

دو نسخه قدیمی خطی از همین متن پازند با ترجمه سانسکریت را، وست  اساس کار خود قرارداده و در سال 1885 میلادی، آن را به زبان انگلیسی ترجمه کرده است و در سال 1887 متن پازند و ترجمه سانسکریت را با تصحیح و فرهنگ لغات، با همکاری هوشنگ دستور جاماسب جی جاماسب اسانا در بمبئی به چاپ رسانیده است. چنان که پیش از این اشاره شد: متن اصلی پهلویِ کتاب «شکند گمانیک ویچار» در دست نیست، ولی چندین نسخه پر از غلط وجود دارد و وست پس از مقابله آنها نتیجه می گیرد که همه از روی متن پازند نوشته شده اند.

مناس ، استاد دانشگاه «فریبورگ» هم این کتاب را با آوانویسیِ صورت پهلوی آن و ترجمه به فرانسه و شرح و توضیح به انضمام فرهنگی از صورت پهلوی واژه های آن، به سال 1945 میلادی در سویس به چاپ رسانیده است.

می توان گفت: کتاب «شکند گمانیک ویچار» از چند جهت، حائزِ اهمیت است: یکی این که نویسنده با این که به قول خود، بیشتر دلایلی را که برای اثبات حقانیت آئین مزدیسنی و برتری آن بر ادیان دیگر می آورد، از دیگـر کتابهای دینی پهلوی گـرفته است، ولی نمونه خوبی به دست می دهد از روش استدلال و منطق ایرانیان زرتشتی، و نشان می دهد که چگونه کلام زرتشتیان برای مقابله با پیروان مذاهب دیگر، آمادگی یافته و این آمادگی با سلاح فلسفه و خردورزی به چه نحو صورت گرفته بوده است. دیگر این که با مطالعه این کتاب به عمق عقاید ایرانیان در مسائل فلسفی پی می بریم و بسی از اصطلاحات فلسفی را در زبان پهلوی باز می شناسیم زیرا که نویسنده ضمن سعی در اثبات اصول دین مزدیسنی، بسیاری از مسائل فلسفی را مطرح کـرده و پاسخ داده است. همچنین درمی یابیم که نویسنده نهایت سعی خود را به کار برده تا مسائل دینی را با دلایل عقلی، اثبات یا نفی کند. از جهت دیگر، چون چند فصل از این کتاب اختصاص دارد به سایر ادیان و شرح و نقد آنها، ما را در جریان نحوه برخورد فکری و عقیدتیِ زرتشتیان با مذاهب و فرقه هایی که در آن زمان در ایران وجود داشته اند، می گذارد. و نیز، از لحاظِ تحول زبان فارسی، با این که متن اصلی پهلوی آن در دست نیست، ولی همین برگردانیده آن بـه حـروف اوستایی توسط دستور نریوسنگ، اهمیت به سزایی دارد و ما را در جریان تغییرات و تفاوتهای زبان فارسی آن دوره با زبان پهلوی ساسانی می گذارد.

متاسفانه زنده یاد صادق هدایت بواسطه شرایط بسته و بشدت غشری جامعه آن روز ایران هرگز نتوانست ، یا به زبان ساده تر هرگز جرات آن را پیدا نکرد که ترجمه کامل کتاب از پهلوی به پارسی را به زیر چاپ ببرد…

اکنون می پردازم به نقل خلاصهء مطالبی که در این کتاب، مـورد بحث و انتقاد مردان فرخ پسرِ اورمزد داد، قرارگرفته است. جایِ یادآوری است که در نسخهء اصلی کتاب، تقسیم بندی بابها وجود نداشته؛ بلکه توسط وست تنظیم شده و مقدمه کتاب به جای باب اول به شمار آمده است. (۴)

در باب اول، اهورامزدا آفریننده همه آفریده های خوب و سودمند معرفی شده و دین زرتشتی هم منسوب به اوست، اهورامزدا انسان را برای اجرای اراده خویش در مقامِ سرداری مخلوقات، آفریده است. دین زرتشتی به درخت بزرگی شباهت دارد که دارای یک ستون (پیمان)، دو بخش (کردار و پرهیزگاری)، سه شاخهء بزرگ (اندیشهء نیک، گفتارنیک، کردارنیک) و… است. مردان فرخ، پژوهنده ای است که به دنبال حقیقت می گردد و سرانجام، آن را در نوشته های موبدان و دانایان پیشین، به ویژه آذرپادیاوندان می یابد و بـرای دین آموزان، نـه دانشمندان، کتاب «شکند گمانیک ویچار» را می نویسد.

در باب دوم و سوم و چهارم کتاب، مردان فرخ پرسشهایی را که مهریار پسرِ مهماد اصفهانی از او می پرسد، پاسخ می گوید. مردان فرخ در میان پاسخ به پرسشهای مهریار  به نکته مهمی می پردازد و آن این است که مرگ، نابودیِ مطلق نیست. زیرا که جسم به اجزاء و عناصر گیتی (آخشیج) خود باز می گردد و روح می رود تا کردار خویش را گزارش دهد. اگر کردار او خوب باشد به بهشت راهنمایی می شود و اگر کردارش بد باشد به دوزخ راه می یابد و  در فـرجام، پس از تصفیهء روح از گناه و بدی، رستگار می گردد. و در پایان به این نتیجه می رسد که اهورامزدا جز خوبی نیافریده است. و باز یادآور می شود که این مطالب را از نوشته آذرپادیاوندان که در «دینکرد» تألیف آذرفرنبغ آمده، گرفته است

( این سخن تائیدی است بر باورمندی مردان فرخ به وحدانیت نهائی روان انسان با خداوند و  وجود رستاخیز روحانی و نه البته جسمانی و نیستان دوزخ جاویدان).

در باب پنجم، نویسنده به رد سخنان منکران وجود خدا و بیان لـزوم معرفت ذات و صفات پروردگار و راه وصول به این معرفت، می پردازد.

در باب ششم، مردان فرخ پس از بیان عقاید دهریان، با استناد به وجود اغراض و غایاتی که در عالم خلقت مشاهده می شود، به رد و انکار عقاید و افکار آنان پرداخته است. سپس درباره بطلان سخنان سوفسطاییان که می گویند: راجع به حقیقت عالم، دلیل قاطعی وجود ندارد و علم ما چیزی جز توهم نیست، مطالبی عنوان کرده است.

در باب هفتم، مردان فرخ می کوشد تا با  گمان خود و دلایل و برهانهای خرد مندانه، وجود دو نیروی خیر و شر را به ثبوت برساند.

در باب هشتم، نویسنده با شرح دلایلی دیگر اثبات محکم تر مطالب باب هفتم می پردازد و نیز، راجع به دنیای مینوی و جهان گیتی و ارتباط آنها با یکدیگر، و مبدا و معاد، و تجرد روان از جسم، سخن می گوید و دلایل دیگری می آورد.

در باب نهم، مطالب دیگری درباره اصل آفرینش، چنان که در کتاب دینکرد آمده، نقل شده و پیرامون آن بحث می شود.

در باب دهم، دستور بزرگ، پیرامون وجود بدی چنان که در ادیان مختلف آمده، بحث می کند و می گوید: به طور کلی خداوند، دین را برای رستگاری آفریدگان خویش، پدید آورده است و این خود دلیلِ قاطعی ست بر این که خدا منشأ و فاعل بدی نسبت به بشر  نیست. سپس اشاره می کند به این که او دین رسمی کشور را دوست نداشته و در بسیاری از سرزمینها و حتی میان هندوان به پژوهش پرداخته تا این که پس از خواندن نوشته های آذرپادیاوندان و روشن پسرِ آذرفرنبغ و نیز، کتاب دینکرد تألیف آذرفرنبغ فرخزادان، به برتری دینِ زرتشتی اعتقاد یافته است.

در باب یازدهم، که از همه ابواب کتاب «شکند گمانیک ویچار» طولانی تر است، درباره عقاید کسانی که شر را ناشی از اراده خداوند یگانه می دانند، بحث می شود و می گوید: ایجاد شر با علم مطلق و قدرت مطلق و نیکوکاری و بخشایشگری و کامروایی و راستی پروردگار، در تضاد و تناقض است و دور از ذات مقدس خداوندی است. وی در ادامه این باب  می پردازد به طرح سوالاتی از این قبیل که آیا آفریدگار، دوست و یا دشمن آفریدگان خویش است؟ و اینکه آیا بدی از مردمان سر می زند؟ سپس اشاراتی دارد به اندیشه ادیانی که معتقدند خداوند هرکه را بخواهد، یا به راه راست راهبر می شود یا گمـراه می کند، و این رفتار جابـرانه آفریننده ای که خود موجب گمراهی مردمان می شود و سپس آنان را کیفر می دهد، مورد انتقاد قرار می گیرد. همچنین فرمان غیرمنطقیِ یهوه (خدای تورات) درمورد منع آدم از خوردن میوه درخت دانش در بهشت، انتقاد می شود و بسیار مطالب دیگر…

در باب دوازدهم، دربارهء قدرت مطلق خداوند و اراده وی و سخنانی که در این مورد ارائه می شود بحث هایی می شود و پیرامون اعتقاد به این که او همیشه نیکوکار و بخشایشگر است و سرانجام، همه آفـریـدگـان خویش را از کیفر گناه، رهایی می بخشد سخن گفته می شود.

در باب سیزدهم، نویسنده از کتاب یهودیان انتقاد می کند، به ویژه از تناقضهایی که درسفر پیدایش و سفر خروج به چشم می خورد: درباره آفرینش روشنایی و درنگ شش روزه برای آفرینش، و این که پیش از آفریدن خورشید، روزها چگونه شمرده می شده و نیز، اگر خلقت کائنات فقط به یک فرمان یهوه صورت گرفته، استراحت روزِ هفتم چه لزومی داشته است؟ همچنین درمورد عدم اطاعت آدم از فرمان یهوه می گوید که چرا آدم، نافرمان خلق شد و اگر  یهوه می دانست که او نافرمانی خواهد کرد چرا به او فرمان اطاعت داد؟ و نیز، به این نکته شگفت اشاره می کند که علم بشر در نتیجه فریب مار و نافرمانی آدم حاصل شده است. و در فرجام، نفرین یهوه را به آدم چون شامل همه می شود، دور از عدل و انصاف می شمارد.

در باب چهاردهم، انتقاد ازکیش یهود ادامه می یابد و دستور بزرگ، این را که خداوند درآن آیین، خشمگین و کینه توز، معرفی شده متناقض با بخشایشگری و برازندگی اهورامزدا به شمار می آورد.

در باب پانزدهم، کتاب مسیحیان مورد انتقاد قرار می گیرد: ضمن تشریح جزئیات تد مسیح، دقیقا” عقایدی که در این باره بیان شده، طرح و نقد می شود و لزوم مرگ وی برای اثبات وجود رستاخیز، با رد و انکار، مقابله می شود. بحثی هم درمورد اعتقاد به تثلیث (سه گانه گرائی مسیحیان) به میان می آید. و نیز، با آوردن شواهدی از انجیل، اعتقاد عیسی به وجود دو آفریننده(دو خدائی) را مطرح می کند.

در باب شانزدهم، نویسنده سخت به مانی و مانویان می تازد و شرح می دهد که اساس دین مانی بر سه اصل، استوار است: نخست، نامحدود بودن دو نیروی (آفریدگار) اصلی. دوم، آمیزش آن دو نیرو با یکدیگر. سوم، جدا شدن روشنی از تاریکی در پایان. سپس به پاره ای از عقاید مانوی درباره جهان کوچک و جهان بـزرگ می پردازد و پس از آن می گوید: بنا بر کیش مانی چون اهریمن، آفریننده دنیای مادی است، توالد و تناسل و نیز، زراعت وکشت زمین به او یاری می رساند و از این رو، کاری است ناپسند و باید از آن پرهیز کرد! همچنین به سبب این که اهریمن، خرابکار و تباه کننده زندگی است، کشتن جانوران هم روا نیست. دیگر این که جهان مادی که آفریده اهریمن است نابود خواهد شد و سرانجام، پیروزی از آن ایزد خواهد بود؛ اما رستاخیز و زندگیِ جسمانیِ فرجامین نخواهد بود. بعداً مـردان فرخ وارد بحث تناهی و عدم تناهی می شود و از نامحدود بودن زمان و مکان و محدودیت سایرِ چیزها سخن می راند. سپس دلایلی می آورد برای اثبات این که ماهیت هیچ چیز را بدون احاطه کامل به آن نمی توان دریافت.

در این جا متن پازند کتاب «شکند گمانیک ویچار» ناگهان قطع می شود و مطلب، ناتمام رها می گردد. به احتمال قریب به یقین، این کتاب، دست کم تا خاتمه بحث راجع به کیش مانی، باقیمانده ای داشته که متاسفانه از میان رفته است.

پی‌نوشت:

1: نقل از مقدمه صادق هدایت بر«چهارباب از کتاب شکند گمانی ویچار» به سعی و اهتمام صادق هدایت.

2: این مهـریار، پسرِ مهماد اصفهانی را هدایت احتمالاً دستور زرتشتی معرفی می کند. اما مناس در مقدمه خود، او را بی شک یک مسلمان می داند.

3: درباره تاریخ حیات دستور بزرگ نریوسنگ  اختلاف نظر وجود دارد. وست حدس می زده که او در قرن چهاردهم مسیحی می زیسته ولی بعدا تغییرعقیده داده و زمان او را تحقیقا در اواخر قـرن دوازدهم میلادی دانسته است. اما به نظرِ دستور بهرام گور انکلسریا، دستور نریوسنگ درحدود 215 یزدگردی برابر با 846 میلادی از ایران به هندوستان رفته است. (نقل از مقدمه صادق هدایت)

4:نقل از مقدمه صادق هدایت.

یاری نامه:

۱: چهار باب از کتاب گزارش گمان شکن، ترجمه صادق هدایت(۱۹۴۳) انتشارات جاویدان.

۲: شرح و ترجمه کامل متن پازند «شکند گمانیک ویچار»، دکتر پروین شکیبا، (۱۳۸۱) آمریکا.

۳: ترجمه پنج فصل نخست کتاب شکند گمانیک ویچار، پایان نامه کارشناسی ارشد، محمد رضا خسروی، استاد راهنما دکتر مهشید میرفخرایی.

Leave a comment

Filed under نسک‌های پهلوی و پازند

فروغ جاویدان (کنکاشی پیرامون ماندگاری گات‌ها در درازای تاریخ)

«ارائه شده در ماهنامه‌ی فروهر»

پیشکش به نخستین همایش بزرگ موبدان و موبدیاران ایران  

پژوهش، گردآوری و نگارش: فرید شولیزاده

پنام وستایش اوی همی بود همی هست همی بید، خداوندگار جان و خرد هستی بخش بزرگ دانا، آن وجود پاکی که هستی ما را آفرید و منش نیک در کنه وجود گیتوی ما قرار بداد. او که به ما خرد را ارزانی داشت تا راستی و درستی را از کژی و پلشتی تمیز دهیم و اشوئی پیشه کنیم که براستی، راستی نیک است، بهترین است، خوشبخت آن کسی است که در زندگی راستی را برگزیند.
درود بر پدر مینویم  زرتشت که با سخنانش، آتش خردورزی را در درون اندیشه من شعله ور ساخت و نور حقیقت را در رگهایم جاری کرد و به من  انسان بودن را آموخت.

عشقهائی کز پی رنگی بود    عشق نبود عاقبت ننگی بود 

عشق پاک از نور حق دارد نشان    میبرد جان را بدان جانب کشان

درود بر روان تمام موبدانی که در درازای تاریخ با هزاران رنج و سختی این کلام مانتره را برگ به برگ و سینه به سینه حفظ کردند و برای ما، به یادگار گذاشتند.
تعالیم گاتها مردم را با یک رفورم بزرگ و پیشرفت برجسته ای آشنا می سازد که تا امروز در فضای اخلاقیات و روحیات بشر تکرار نشده است. در این سروده ها جلوه هایی از پویش انسان بسوی کمال اخلاقیات فردی و اجتماعی و تصفیه روح مردمان و گرایش انسان به درون و وجدان بجای انجام آداب و مراسم ظاهری بخوبی نمودار است و می آموزد که هر چه بکاری سرانجام همان را درو می کنی.

            عبادت بجز خدمت خلق نیست    به تسبیح و سجاده و دلق نیست

تنها کسانی که به راز درون خود پی برده و با کوشش خستگی ناپذیر برای پاک کردن مغز خویش از هر گونه پلیدی و اندیشه های ناشایست طریق روحانیت را طی کرده اند، میتوانند به درک  گفتار و مفاهیم درونی سخنان پیامبر بزرگ آریائی نائل آیند.

چون زچاهی میکنی هر روز خاک    لاجرم روزی رسی بر آب پاک

بنیان گزار اندیشه مزدیسنا ،سراینده ی گاتها از روی خرد و دانش بسیط و پر ژرف خویش سخنانی  پر از حکمت و فلسفه ایراد کرده است سخنان آن وخشور را باید تراوشات فکر و اندیشه بلند و ممتاز و سترگ آن وخشور دانست که به درجه کمال رسیده، و از سوی پروردگار یکتا بوسیله خرد خود مورد خطاب قرار گرفته است.

آن اشو ابر مرد پاک ،حقیقت آموزشهای خود را بصورت سروده های گاتها به شاگردان و پیروانش آموزش داده، یادگاری که در درازای تایخ اندیشه انسان را به کمال رسانده  و نامیرا می کند.

بشر سالیان دراز مانند طفل ، از ترس و وحشت خدایان خون خوار، بی منطق و بی رحم و البته دوزخ و رنج عذاب های گوناگون پس از مرگ که ره آورد ایدولوژی های سامی است به خود میلرزید و به امید لذایذ و نعمتهائی که در بهشت برخوردار خواهد شد شادی ها مینمود ، غافل از آنکه پروردگار راستین، خداوند جان و خرد برخورداری از خوشی ها و رنج های گیتی و مینوی را به یک صورت برای انسان مقرر داشته که آن نتیجه و برآیند اعمال خود انسان و نهاد او در گفتار و کردار و پندار است.

اشو زرتشت همان کسی است که صورت این حقیقت را عریان ساخت.او به ما آموخت که پاداش بهشت و مجازات دوزخ امری درونی و مینوی است.گاتها به ما آموخت که مکافات و مجازات منشی و ذهنی است و بهشت و دوزخ همان راحتی اندیشه و آسایش وجدان است در نهایت همگی باید به مبداء آفرینش خویش،سرای نور و سرور بازگردیم.آموزش این نکته در تعقیر عادات و روش فکری ایرانیان باستان بسیار موثر بود و پایه گزار بنای عظیمی از خردورزی شد که از مکتب آن تمدنی با آن عظمت سر بر آورد و بی شمار بزرگان،اندیشمندان وشاهان دادگر پدید آمدند.

آموزشها و فلسفه و جهان بینی پیامبر بزرگ آریائی از همان دوران کهن مورد توجه حکماو فلاسفه بزرگ جهان بوده است اندیشمندان جهان باستان چون فیثاغورس،ارسطو،افلاطون و… با افتخار و غرور از زرتشت و فلسفه وی یاد کرده اند. حکمت اشراق اهمیت و اعتبار و دیدگاههای وی زمینه ساز بسیاری از تحولات در فلسفه و حکمت شد .فلسفه عمیق زرتشت از افلاطون تا هگل را، از جنبه های متفاوت خود برخوردار کرده است و نیچه،مرد برتر را در وجود این ابرمرد بزرگ تاریخ بشری یافته و معرفی نموده…

شاید به جرات بتوان گفت که یکی از میراث های ملی ما ایرانیان که در پس حوادث مختلف تاریخی و تازش اقوام وحشی به این سرزمین همچنان بکر و پابرجا مانده گاتها است،بیشتر افراد روشنفکر نما و کوته فکر والبته گروهی مغرض گمان میدارند و یا این تفکر خام را ترویج می کنند که کتاب اوستا و داشته های دینی زرتشتیان در حجوم اسکندر گجسته و سپس اعراب از میان رفته و کتب دینی زرتشتیان بواقع مشتی است از یک خربار و…؟

کمال صدق محبت بین، نه نقص گناه      که هر که بی هنر افتد نظر به عیب کند

همگی میدانیم که سایر قسمتهای اوستا بجز گاتهای ورجاوند، در بلندای تاریخ بوسیله اندیشمندان و فلاسفه و موبدان بزرگ نوشته شده. و متشکل بوده از تمامی علوم که در آن روزگار، نیاز ان احساس میشده از پزشکی و نجوم گرفته تا قوانین کشور داری و دادگری و مردم داری تا فلسفه و انسان شناسی و دین شناسی… هر گاه در دوره ای از تاریخ تازش بیگانه و حوادث  روزگار خللی در حاکمیت ایرانیان بر مقدراتشان وارد کرده و حکومت بدست بیگانه افتاده، (بمانند تازش اهریمنی اسکندر گجستک و یا اعراب و ترکان وحشی) بلطبع دیگر زمینه نگهداری و آرشیو کتابهای مرجع چون اوستای هخامنشی که تمام دانشهای روزگار خود بود وجود نداشت، زیرا حامی معنوی و مادی این اندیشه ها که حاکمیت ایرانی بود وجود نداشت در نتیجه موبدان و اندیشمندان دین بیشتر در راه نگهداری قسمت های مربوط به اخلاقیات و دین مداری اوستا می کوشیدند و البته در این راه هم موفق بودند زیرا تمام پنج قسمت اوستا که مربوط به دین مزدیسنی و امور دینی است برای ما تا امروز بجای مانده بخصوص گاتهای اشو زرتشت…

اگر بخواهیم با شک فلسفی پیرامون اصالت گاتها به یقین برسیم دو سوال مطرح میشود:

1:آیا گاتها اثر خود اشو زرتشت است؟

2:آیا گاتها در درازای تاریخ همین 5 بخش بوده؟

پاسخ این سوالات را از خود گاتها و اوستا میجوئیم، پاسخ سوال اول آری است:

قطع نظر از شواهد تاریخی ، و علم زبان شناسی ادبیات باستان و البته قدمت زبان گاتها و گواهی جای جای اوستا،از خود گاتها بخوبی معلوم است که چنین سخنانی باید از زبان ابر اندیشمند بشریت باشد، اشو زرتشت 16 بار از خود در گاتها نام میبرد اما نه آنطوریکه در سایر قسمتهای اوستا از او اسم برده شده و از زبان او چیزی گفته میشود.

در گاتها گهی زرتشت مثل شخصی غایب از خود اسم میبرد چنانکه در هات (28 بند 6) و هات (33 بند 14) و هات (41 بند 16) و هات(46 بند 13)و هات (51 بند 12) چنین است.

اشو زرتشت گاهی مثل شخصی حاضر در گاتها از خود نام میبرد، چنانکه در هات

(43 بند8) و هات (46 بند 19) و هات (49 بند 12) چنین است. و گهی در سر یک قطعه آن بزرگوار از خود با اسم زرتشت و یا پیام آور مثل شخصی غایب نام میبرد و بعد مانند شخصی حاضر میشود ، چنانکه در هات(50 بند 6) و هات ( 51 بند 15 ) این گونه است.

آن وخشور گاهی نیز بشخص خود خطاب میکند چنانکه در هات (46 بند 14) چنین است.

در بخشائی از کتاب ورجاوند گاتها آن وخشور از مشکلات و مصائب پیش روی خود ناخشنود است مانند هات(46 بند 1 و2 )این قبیل قطعات که بیانگر سخن گوئی خود آن بزرگوار است و از سرگذشت خویش سخن می گوید مانند هات ( 51 بند 12) نشان از اصالت کلامی و هویت فردی سراینده این کلام جاویدان را نشان می دهد.

در گاتها مواردی هست که بوضوح سراینده ی این سروده ها را معرفی میکند مثلا” در بند 6 از هات 50 چنین آمده:

ای اهورامزدا بگزار کسی که صدای با سرائیدن کلام مقدس بلند کرده است و او زرتشت ،دوست وفادار تست از روی راستی دستورهای پروردگار را به مردم جهان ابلاغ و آنها را ارشاد نماید.

در اردی بهشت یشت، بند یکم و دوم درود فرستاده شده بر اشو زرتشت که ستاینده و زوت  و سرودگوی و… اهورامزدا و امشاسپندان است. در این دو بند اردی بهشت یشت آنکه نخستین سرودگوی و استغاثه کننده اهورامزدا دانسته شده اشو زرتشت اسپیتمان است.

در سروش یشت هادخت و سروش یشت سر شب چنین آمده است:

سرتاسر سخنان ورجاوند(مقدس) اشو زرتشت را می ستائیم،تمام کارهای نیک را میستائیم…

کتاب دینکرد سوم،کرده ی هفتم،پیرامون پرسش یک اشموغ بد دین، از هیربد بزرگ است، در آن پرسش اشموغ پیرامون تفاوت گاتهای اشوزرتشت با بقیه منترها(یسنا) که نتیجه ژرف اندیشی شاگردان ویژه آن وخشور، چون فرشوشتر،جاماسپ حکیم،گفتار وهمن و…سوالاتی میپرسد؟

پاسخ هیربد بزرگ حاکی از بی همتا بودن و گوهر بودن گاتها در دل منترها(یسنا) است

و…

در یسنا کرده 71 بند 11 چنین آمده:

با گاتهای اشوان ، ردان ، شهریاران پاک را همی خوانیم و…

در یسنا کرده 55 بند 1 و 2 چنین آمده:

اینچنین همه را در خور پیشگاه گاتهای اشون، ردان  شهریاران اشون دانیم. گاتها ما را پناه و پایداری بخشد…

سراسر گاتها از لحاظ قافیه و اوزان شعری و استعاره و اصتلاحات و عبارات یک نواخت و یک پارچه بوده و تردیدی نیست که اثر اندیشه و عمق فکری یک نفر بطور مستیم بوده است.هنگامیکه خواننده گاتها به زمان بسیار کهنی که این سرودهای ورجاوند سرائیده شده و به تمدن نسبتا” اپتدائی آن زمان می اندیشد از بیان حکیمانه پیامبر ایران ناگذیر لب به تحسین می گشاید.

از نام گاتها محقق است که این اثر تمامش سروده و شعر بوده است.در عصری که گاتها آمده و سروده شده زبان مردم آریان مفهوم همگان بوده، به زبان ساده تر گاتها به زبان مردم عصر خودش سروده شده و نیازی به شرح آن هم نبوده…

بطور کلی کهن ترین بخش ادبیات هر قومی را سرود یا شعر یا قطعات منظوم تشکیل می دهد زیرا مردم میتوانند شعر و سرود و ترانه را به آسانی از بر کنند و بخاطر بسپارند.

ادبیات منثور بعدا” پیدا میشود و آن هم پس از پیدایش خط و نوشتار است.

گاتها بزبان سانسکریت یعنی سرود پاک دکتر علی اکبر جعفری در کتاب ستوت یسن(ص 23)متذکر میشود که گاتها به دو علت در درازای تاریخ بکر و پابرجا مانده:

1:بنظم بودن، زیرا شعر را میتوان به آسانی از بر کرد و هم آنکه کمتر میتوان در آن دست برد زیرا ترکیب نظم آن بهم ریخته میشود و شیوائی خود را از دست می دهد.

2:هر خواننده و نویسنده زرتشتی(امانت داران صبور اوستا) ایمان و باوری بی مانند و ارجی بس بزرگ به این کلام اهورائی و سخنان روح انگیز داشته و بخود اجازه تحریف ولو آنکه برای تشریح باشد را نداده است،در اینجا باید از همه موبدان آفرین خواند که طی هزاران سال آنرا چنان به لحجه شیرین اشو زرتشت حفظ کرده اند.

گاتها متنی است با سنگین ترین مفاهیم ادبی و فلسفه که ترجه آن کار بسیار سختی بوده و فهم متن آن بغایت دشوار است. در زمان ساسانیان زمانی که موبدان بزرگ چون تنسر، کرتیر،آذرپاد مهر اسپندان(که درود امشاسپندان بر همه آنها باد) به تفسیر پهلوی گاتها پرداختند دچار همین اشکال شدند. زیرا سالها پیش آنکه اردشیر پاپکان(که درود بر روان او باد) به تخت جلوش کند زبان اوستا متروک گردیده، فقط زبان مقدس شمرده می شد و زبان مخصوص اوستا بود. به همین علت بود که در زمان اردشیر بابکان و جانشینان وی گاتها را بدرستی نمی فهمیدند، از این روست که تفسیر پهلوی ساسانی گاتها را که امروز نیز در دست است نمیتوان کاملا” درست و کامل دانست ، بر خلاف تفسیر سایر قسمتهای اوستا که تفسیر مطابق اصل متن است و امروز کلید فهم اوستاست.

بهمین جهت است که پروفسور رمیّه می گوید:ترجمه دارمستتر که از روی ترجمه پهلوی گاتها است ابدا” درست نیست و نباید بدان اعتماد داشت.زیرا اساس ترجمه او که تفسیر پهلوی عهد ساسانی است و…

تفسیر پهلوی گاتها خود مستقلا” کلید فهم گاتها نیست، بلکه جزو اسبابی است که ما را بسوی معنای واقعی آن رهنمون می سازد.گذشته از قدمت زبان چیزی که ترجمه گاتها را مشکل می ساخته این است که بسیاری از لغات آن مخصوص به خودش می باشد و در بسیاری از قسمتهای اوستا یافت نمی شود، دیگر آنکه ابر مرد آریائی گاتها را با یک طرز مخصوص شاعرانه سروده است و نیز نثریکه سابق بر این آمیخته با این نظم بوده و معانی آن را روشن می ساخته از دست رفته است. با همه این اشکالات از پرتو کوشش دانشمندان و در مدت 150 سال و ترقی فوق العاده علم لغت(فیلولوژی) و با استعانت از قدیمی ترین زبان آریائی(سانسکریت) و وید برهمنان ، امروز میتوانیم از سخنان گوهر بار پیامبر ایران برخوردار شویم، با دیده دل در آن نگریسته و بگوش هوش بشنویم آنچه را که او چندین هزار سال پیش به گروه متمعین خویش خطاب کرده، میگفت: من میخواهم سخن بدارم اینک گوش فرا داده بشنوید ای کسانیکه از نزدیک و دور برای آگاه شدن آمده اید همتان درست ان را بخاطر خود بسپرید چه اهورامزدا در تجلی است نکند که رهنمایان بد خواه  و دوست داران دروغ با زبان خویش آئین دروغ منتشر سازند و زندگانی دیگر سرایتان را با آن تباه نمایند.

اما پاسخ پرسش دوم، بلی است. گاتهای اشو زرتشت بصورت همین 5 فصل وقسمت دست نخورده در طول تاریخ تا به امروز برای ما مانده خود اوستا  و البته متون پهلوی گواه این سخن هستند:

گاتها  به مناسبت اوزان و قاعده شعری به پنج قسمت تقسیم شده و هر یک از پنج گاتها با نخستین کلمه ای که با آن شروع میشود ، نام گذاری گشته، به زبان ساده تر نامهائی که امروز ما به پنج گاتها می دهیم از پهلوی ماخوذ شده:

1:اهنود گات (اهونه وئیتی) بمعنی سرور ، مولا

2:اشتودگات (اشته وئیتی) بمعنی تندرستی ، سلامت

3:سپنتمد (سپنتامئینو) بمعنی خرد مقدس

4:وهوخشتر (وهوخشثر) بمعنی  اقتدار نیک، کشور خوب

5:وهیشتو ایشت (وهیشتو ایشتی)بمعنی بهترین خواسته

گاتهای اشو زرتشت چنان ورجاوند بشمار رفته که در همه جای اوستا به هر هائیتی(هات) و به هر وچس تشتی(قطعه) و به هر افسمن(بیت) و به هر وچ (واژه) آن درود فرستاده شده است.

استاد ابراهیم پورداوود در کتاب مزدیسنا و ادب پارسی متذکر میشود که گاتهای پنجگانه اشوزرتشت از حیث فکر و سخن از آغاز تا انجام به هم مربوط و مبتنی بر مطلبی بخصوص بوده و بصورتی بکر درازای تاریخ را پشت سر گذاشته است…

در یسنای پاک کرده 57 که بنام ستوت یشت معروف است چنین آمد :

ما میستائیم نخستین کسی که بسرود پنج گاتهای سپنتمان زرتشت پاک را: از اسفمن(بیت) [و] بند با گزارش، با پاسخ از برای ستایش و نیایش و خشنودی و آفرین خوانی امشاسپندان…

در ویسپرد ارجمند کرده اول از هر پنج گاتهای ورجاوند اشو زرتشت بطور جداگانه نام برده شده و به هر یک درود فرستاده میشود:

ویسپرد کرده اول ،بند 5: نوید میدهم، بجای می آورم از برای اهنود پاک، رد پاکی…

ویسپرد کرده اول،بند 6: نوید می دهم ، بجای می آورم،از برای اشتودگات رد پاکی …

در ادامه همین بند: نوید میدهم ، بجای می آورم، از برای سپنتمدگات پاک، رد پاکی…

ویسپرد کرده اول بند 7: نوید میدهم، بجای می آورم ، از برای وهوخشترگات پاکف رد پاکی...

 

در سروش یشت سر شب بند سوم چنین آمده: سروش پارسا را میستائیم ،اوست نخستین کسی که بسرود پنج گاتهای اشو زرتشت اسپنتمان را با وزن،ترجمه و تفسیر و با پرسش و پاسخ برای یزشن و نیایش و درود و ستایش امشایپندان بجحت شکوه

و فری …

بمانند همین متن عینا” در کرده سروش (بند سوم)تکرار میشود.

در کتاب ارجمند وندیداد، فرگرد 19 بند 38 چنین آمده(1):

ستایش میکنم نیکوکاران و گاتهای پارسا را.

ستایش میکنم گاتهای اهنوتی (یا گاتهای اهنود)را.

ستایش میکنم گاتهای اشتوتی(یا گاتهای اشتود)را.

ستایش میکنم گاتهای اسپنتمد را.

ستایش میکنم گاتهای وهیشتوهیشتو را.

و…

در یسنا کرده 57 بند 8 چنین آمده است:

نخستین کسی که پنج گات سپیتمان زرتشت اشون(پارسا) را بسرود از پتمان و بند و گزارش و پاسخ.

 

در فصل سیزدهم کتاب شایست و ناشایست (از متون پهلوی دوران ساسانی) که بنام چم گاهان(چگونگی گاتها) مشهور است ضمن ذکر نامهای هر 5 بخش گاتها و سپس بخش بندی های یسنا ،در باره گاتها میخوانیم که از چند، وچس تشتی(شعر) و چند گاه(پاره شعر)و … تشکیل شده است.

موبد بزرگ زادسپرم در کتاب گزیده های زاتسپرم چنین آگاهی میدهد:

گاتها بر سه پیمان(گونه) است:  سه گاه، چهارگاه ، پنج گاه  همچنین گاتها دارای 21 بخش ،288 وچست(قطعه) ،1016 گاه(بیت) و 6666 واژه بوده است ، موبد بزرگ در اینجا گاه را یک بیت از گاتها اراده کرده است و سخن او در این مورد نیز درست است ،زیرا برخی از گاتها مانند هات 28 تا 31 در هر بند 3 بیت شعر دارند و پاره ای مانند هات 49 ،50 ، 53 چهار بیت و شماری دیگر مانند هات 43 تا 46 پنج بیت دارند.شرح کاملتر را در صحفات 40 و 115 گزیده های زادسپرم بیابید.

گاتها در طول تاریخ چون البرز کوه  مکحم و سترگ ،ایستاده و پابرجا مانده و براستی مانند فروغی جاویدان به نور افشانی بر کاخ خرد ورزی بشریت مامور است.

گاتها بقول اسپنسر آبشاری از نیروی روحانی است که اندیشه آدمی را برای قرنها حیات و نیرو بخشیده است و براستی بزرگترین اثر دینی ، ادبی و فلسفی است که از روزگار باستان بجای مانده.گاتها را  میتوان  نماینده واقعی دین زرتشتی بشمار آورد. گوهره اصلی کتاب گاتها راستی است بطوری که میتوان گفت گاتها تفسیر یک حرف است و آن راستی است.

یاری نامه:

 1: جهان بینی اشو زرتشت ، موبد دکتر اردشیر خورشیدیان

2: دین مزدائی ، مهرداد مهرین

3: کتاب سوم دینکرد ، دفتر یکم و دوم ، ترجمه فریدون فضیلت

4: خرده اوستا ، ترجمه و گرد آوری موبد اردشیر آذرگشسب

5: یشتها جلد یکم ، ترجمه استاد پورداوود

6: گاتها ترجمه پروفسور میلز

7: گاتها ترجمه دکتر ایرج تارا پوروالا

8: ستوت یسن ، دکتر علی اکبر جعفری

9: شایست و ناشایست ، ترجمه و آوانوسی خانوم دکتر کتایون مزداپور

10: یسنا ، ترجمه و پژوهش استاد پورداوود

11: مزدیسنا و ادب پارسی جلد اول و دوم  ، دکتر محمد معین

12: تاریخ هشت هزار سال شعر ایرانی

13:  گزیده های زاتسپرم ، ترجمه محمد تقی راشد محصل

14: گاتها ، ترجمه موبد فیروز آذرگشسب

15: سیری در آموزشهای گاتها ، موبد موبدان رستم شهزادی

16: وندیداد ترجمه دارمستتر

17: ویسپرد ،گزارش استاد پور داوود

18: گفتاری درباره دینکرد، نگارش محمد جواد مشکور

19:  دیوان حافظ

20: بوستان سعدی

21: مثنوی معنوی مولانا

Leave a comment

Filed under اوستاشناسی

چنین نگفت زرتشت…!!

نقدی بر آرای «فریدریش ویلهلم نیچه» پیرامون آموزه‌های اشوزرتشت

«ارائه شده در هفته‌نامه‌ی امرداد»

گردآوری و نگارش: فرید شولیزاده

از کسان بسیاری شنیده ام که بدون آگاهی از شرایط زندگی،اندیشه ها و محیط زیست نیچه،تنها با توجه به عنوان کتاب«چنین گفت زرتشت» آنچه را که نیچه در کتاب خود آورده است،برخاسته از آموزه های مینوی اشوزرتشت و دین زرتشتی پنداشته اند!!

عنوان کتاب نیچه این توهم را به وجود می آورد که وی در کتاب «چنین گفت زرتشت» مطالبی پیرامون افکار و جهان بینی زرتشتی نوشته است،حال آنکه چنین نیست.نیچه فردی ضد مذهب و مادی گرا بود که اخلاق را نکوهش می کرد و آن را سبب بندگی و رقیت می دانست.چه نیچه اساسا” به هیچ مبدأ و خدایی معتقد نبود و دین و دینداری را مخدر جامعه می پنداشت،نیچه در این باره می نویسد:«چه کسی بی ایمان تر از من است که از تعلیمات او بهره مند هستم؟ برادران من شما را قسم می دهم که ایمان خود را به زمین حفظ کنید و سخنان کسانی را که به شما از امیدها و آمال فوق زمینی سخن می گویند،باور نکنید.آنها مسموم هستند.خواه خود بدانند یا ندانند.بسیاری از کسانی که قبلا” بی ایمان بوده اند با کمال میل به این مسمومیت شیرین بر می گردند،زیرا برای زندگی مخدر خوبی است».نیچه اندیشه های دینی در جامعه را سبب نفی اراده ی قدرتی که در پی آن بود می شناخت.

نیچه خوبی ها و زیبایی ها را که مهمترین ارزشهای تمدن بشری هستند،بدان سبب که روند اراده ی قدرت را عقیم می کنند،بی ارزش می دانست.او مایل است افراد از قید اخلاق و ایمان رها شوند.نیچه در آثار خویش همواره به پیروان اخلاق و آزادی،حریت و حقوق بشر به چشم تحقیر می نگرد و آن کسانی را که در جستجوی حقوق ضعفا و مردمان عادی هستند،بیماری جوامع انسانی و ملّت ها می شمارد!! بی سبب نبود که در زمان حیاتش همه ی مذاهب و گروه های اجتماعی،از زن و مرد گرفته تا ملی گرایان و صلح جویان همه و همه را مورد انتقاد قرار داد؛در برابر نیز مردم از او بیزار بودند و حتی او را دشمن اجتماع،دیوانه و کافر فاسد کننده اخلاق می دانستند.نیچه هرآنچه را که مذاهب و مردم خوب و پسندیده می دانستند،بد می دانست و هرآنچه را که مردم و مذاهب نابایسته و عیب می دانستند،آن را خوب می دید.اساسا” نیچه بر این باور بود که اراده یا غریزه ی نیکی و خوبی در انسان ها وجود ندارد! این روند در نهایت زمینه ی انزوای کامل وی را فراهم ساخت،چه از هر سو مورد تکفیر گروه های مختلف جامعه قرار می گرفت.در میان همین بحران ها بود که تصمیم گرفت تا از نام اشو زرتشت بهره ببرد و خودش را از انزوا برون آورده،معروف سازد.اقدام نیچه در بهره برداری از نام سپند اشو زرتشت درست در زمانی صورت گرفت که اروپا در تب شناخت زرتشت و آثار منتسب به دین او می سوخت.در اروپا از اواسط فرن هجدهم و سپس در قرن نوزدهم زرتشت یکی از اصلی ترین موضوعات مورد بحث علوم مذاهب بود و این علاقه حتی به علوم تاریخ و فلسفه نیز سرایت کرده بود تا آنجا که نیچه را واداشت برای نجات خویش از انزوا و گمنامی و قرار دادن نام خویش در ردیف دانشمندان روزگار،از این اسم بزرگ و سپند سؤاستفاده کند.

نیچه در حالی برای عنوان کتاب خود نام پیامبری را برگزید،که آن پیامبر از لحاظ اندیشه نقطه ی مقابل او بود.پیامبری که دین آورد و به آزادی،مساوات،حریت آدمی،جهان مینوی، اصالت وجود آدمی و الویت نیکی در آدمی و در سر همه به اخلاق معتقد بود.این در حالی است که نیچه با تمامی این ارزش ها در ستیز است.نیچه در کتاب چنین گفت زرتشت،در نقد شخصیت واقعی اشو زرتشت و تضاد ایده های خویش با آن وخشور بزرگ می نویسد:«زرتشت بزرگترین اشتباه را مرتکب شد که اخلاق را بنیاد نهاد،بنابراین او باید نخستین کسی باشد که به این اشتباه خود پی برده،زیرا نه تنها او در این باره از همه ی اندیشمندان بیشتر تجربه دارد و تاریخ چیزی جز رد تجربی فرضیه ی معروف به نظم اخلاقی در همه ی چیزها نیست_نکته ی مهم تر این است که زرتشت از همه ی متفکران راستگوتر بود».

نیچه در سال 1885 پس از انتشار آخرین بخش کتاب چنین گفت زرتشت در نامه ای به خواهرش الیزابت نوشت:«نخواستند این طنز و این مخالفت و هزل را دریابند که چرا عنوان کتاب من «چنین گفت زرتشت» است.چون عقاید و فلسفه ام را درست از زبان پیامبری بیان می کنم که نقطه ی مقابل افکار من است و معلم بزرگ اخلاق در جهان می باشد».چندی بعد نیچه در کتاب دیگری تحت عنوان«فراسوی نیک و بد» از آنکه به نام زرتشت، بنیادگزار مذهب ایران باستان تجاوز و توهین کرده اظهار ندامت می کند.نیچه در این کتاب می نویسد:«چرا کسی نیامد که از من سوال کند که از زرتشت چه می دانم؟تا بگویم هیچ».زرتشت آثار نیچه،اشو زرتشت پیامبر نیست،بلکه خود نیچه است.نیچه می کوشد با وارونه جلوه دادن مسیر فکری تاریخ از نام و شخصیت بنیادگزار اخلاق در راه نفی اخلاق بهره جوید.چه نیچه مردی ضد اخلاق و ضد توده ی مردم و اصالت خواست و ارداه ی جمعی و مباحثی چون نظم،قانون و آزادی است.حال آنکه اشو زرتشت پیامبری است که برای احیا و روا ساختن این خواست ها قیام کرده است.

تفاوت های میان جهان بینی زرتشت و جهان بینی نیچه

پیامبر بزرگ در هات30بند2 گاهان می فرماید:«بشنوید با گوشهایتان بهترین سخنان را، با اندیشه ی روشن در آنها بنگرید،سپس هر مرد و زن میان این دو راه[راستی و دروغ] خود راه خویش را برگزینید.پیش از فرا رسیدن روز واپسین همه به درستی بیدار شوید و این پیام را گسترش دهید.»

در جهان بینی اشو زرتشت اراده معطوف به قدرت است اما نه قدرت کوی ها،اوسیج ها و کرپن ها[= اغنیا و اشراف زمان] بلکه قدرت بینش و درک که با سرشت هر انسان اهوراآفریده ای آمیخته است.در جهان بینی اشو زرتشت محلی برای نفی آزادی وجود ندارد،چون خودکامگی موجب بردگی و اسارت بشر می شود.اشو زرتشت مستبدان تاریخ را از تخت استبداد و خودکامگی شان به زیر کشید.آزادی که او آورد موجب نفی استبداد و بردگی می شود،چه انسان حتی در برابر آفریدگار خویش نیز صاحب اراده و اختیار است که به راه اشا[راستی،هنجار هستی] برود یا نرود. اشو زرتشت از آدمی انتظار دارد که با استفاده از خرد خود از اصالت اختیار حداکثر استفاده را کرده و بدین وسیله خود را بیش از پیش پاک تر و داناتر و بی غل و غش تر نماید.در دین زرتشتی بقدری روی آزادی اراده و اصالت اختیار تاکید شده که بعضی ها آن را «آیین اختیار» خوانده اند.در جهان بینی زرتشتی اصالت اراده و اختیار را چون موحبتی اهورایی قلمداد می شود که به یاری آن انسان می تواند از دنیای بهایم به در آمده،در ذات بی پایان خداوندی[انغ رئوچنگه] فنا سازد.

حیوانات بطور مطلق تابع جبر طبیعت اند و جز تسلیم در برابر سرنوشتی که چرخه طبیعت برایشان رقم می زند چاره ای ندارند.اما انسان که به سلاح خرد،وجدان و اندیشه مجهز است،اگر تسلیم جبر طبیعت شود و از این نیروهای خویش در راه حل پیشامد های روزگار بهره نبرد با سایر حیوانات فرقی نخواهد داشت.ژان ژاک روسو می نویسد: «بزرگترین فرق بین انسان و حیوان در فهم و فکر نیست بلکه در اراده و اختیار است».اما جهان بینی نیچه درست مقابل چنین اصولی است.از نگاه او این مستبدان خودکامه و اربابان زر و زور هستند که باید حکومت کنند.از نظر نیچه دیکتاتوری و آریستوکراسی ممدوح و پسندیده است؛چیزی بنام اراده و اصالت اختیار چنانکه در گاهان مطرح است،در نگاه نیچه به جهان وجود ندارد…

اشو زرتشت در گاتها و نیچه در آثارش سخن از تعالی و ترقی بشر در جهان گیتی می کنند اما دو راه کاملا” متفاوت را جهت پیشرفت ارائه می دهند.اشو زرتشت راه ترقی، تعالی و گذر از مرزهای موجود وجود را اخلاق می داند.اخلاقی که در صور به کمال رسیدن جمعی خویش،به آرمان شهر(وَنگهئوش خشَترَ)[43/6،48/5،51/1،یسنای35بند5] در گیتی منتهی خواهد شد.

در مقابل اصل و اصالت اخلاق از نظر نیچه مردود است.نیچه اخلاق را جنگ افزار بی نوایان و ضعفا می داند.در جهان بینی نیچه قدرت و قدرت و در نهایت طلب قدرت به هر وسیله و شیوه ای توصیه می شود[ماکیاولی می گفت که هدف وسیله را توجیه می کند].از منظرگاه نیچه طالب قدرت باید نسبت به نیش و کنایه و حتی تف و لعنت عامه مردم بی تفاوت باشد.توصیه نیچه به طالبان قدرت،پورش غرور و نخوت و خودستایی در خود تا بالاترین حد ممکن است.صاحب قدرت باید با سرمستی و تظاهر در برابر توده های مردم از قدرت خویش لذت ببرد.از نگاه نیچه او باید قلبی از سنگ برای خود درست کند.او باید فضایل ادعایی ادیان چون ترحم،شفقت،مهرورزی و احساس نوع دوستی را از روح خود براند. نیچه می گوید:«چه اهمیتی دارد کسانی که باید در راه گسترش قدرت قربانی شوند،درد و رنج بکشند.فریادها و ناله های آنها چه اهمیتی دارد؟؟»

حال پرسش من از کسانی که سخنان سخیف نیچه را به آموزه های مینوی اشو زرتشت مرتبت می سازند این است که جهان بینی زرتشتی که یک جهان بینی اخلاق گرا مبتنی بر اصالت اختیار فرد فرد انسان ها و راستی جویی آحاد اجتماع است،چگونه می تواند در برنامه های خشن،اخلاق ستیز و جبر گرایی که نیچه در جهان انزوای خویش ترسیم می کند، انطباق یابد؟؟ و یا اساسا” با آن مقایسه شود؟؟

در جهان بینی زرتشتی هدف گیتی رسیدن به کمال انسانیت و هدف مینو فنا شدن در ذات حقیقت خداوندی است.ابزار رسیدن به هردوی آنها اخلاقی اصیل و عملی است.اما در جهان بینی نیچه هدف انسانیت نیست،بلکه قدرت طلبی و ابرقدرت شدن و ابرمرد گشتن است و برای رسیدن به این هدف هر وسیله ای توجیه پذیر است.نیچه در آثار خویش تقدیس و ستایش ابر انسان را پیش می کشد.آن مدینه فاضله که نیچه در خاک جستجویش می کند،با تمرکز همه جانبه ی قدرت در یک فرد،یعنی ابر انسان به معرصه ظهور می رسد. فاشیسم پروری بزرگترین خصیصه ای است که در آثار نیچه به چشم می خورد.نیچه از تمامی مظاهر آزادی و مساوات در تمدن بشری دل زده است.سالهای گوشه نشینی و انزوا،و شکست در عشق و ناکامی در ارتباط با جنس مخالف و البته در جوانی ابتلا به امراض مقابرتی به علت آمیزش با فاحشه ها،نیچه را نسبت به جنس مخالف بدبین و متنفر ساخته است؛تنفری که در آثارش به کرات مشاهده می شود و تا آنجا پیش می رود که در کتاب چنین گفت زرتشت از قول زرتشت کتاب خویش می نویسد:«چون به نزد زنان می روی تازیانه را فراموش مکن».زن ستیزی نیچه به پیکار با مظاهر توالد و تناسل بشری نیز کشیده می شود.چه نیچه با خانواده،زناشویی و پارامترهایی که بودنشان بقا و دوام و آرامش بشر را حاصل می کند،سر جنگ دارد.نیچه ازدواج،توالد و تناسل را به شکلی متعارف مذموم و خیانت به بشریت می داند!! می گوید افراد علیل و ناتوان و بیمار و پست را باید از جامعه اخراج کرد و نابود ساخت.از نگاه وی توالد و نتاسل باید بر اساس انتخاب اصلح استوار باشد.افراد زبده و نیرومند و سالم را باید برگزید و آنان را پرورش داد و تخم کشی کرد تا نسلی نیرومند به وجود آید،چنانکه چنین امری در پرورش حیوانات اهلی و گیاهان مرسوم است…!!

ویل دورانت در کتاب«تاریخ فلسفه» در جمع بندی خویش پیرامون شخصیت نیچه می نویسد:«زندگی او آنطور وسعت لازم را نداشت که عقاید نیمه حقیقی او را تبدیل به حکمت حقیقی کند،شاید اگر بیشتر می زیست از اضطراب و هرج و مرج می گذشت و به فلسفه ی هماهنگ و موزونی می رسید.سخنانی که درباره ی مسیح گفته است بیشتر درباره ی خودش صدق می کند:او خیلی زود مرد وگرنه در سنین کمال عقیده ی خود را اصلاح می کرد و برای اصلاح آن شایستگی داشت…»

شاید بهترین روش برای سنجش تاریخی یک ایدئولوژی،برسی تجربه ی پیاده شدن عملی آن در عرصه جوامع بشری باشد.جهان بینی اشو زرتشت پایه گذار تمدن زرتشتی در تاریخ بشری شد که مصداق بارز آن هم نظام های هخامنشی و ساسانی و در رأس آن راستی جویانی چون کوروش و داریوش هستند.اما در مقابل جهان بینی نیچه به شکل گیری یکی از مخوف ترین و جنایتکارترین حکومت های تاریخ بشری،یعنی آلمان نازی و خونخواری چون هیتلر منتهی شد…

چکیده سخن آنکه محتویات کتاب «چنین گفت زرتشت» هرگز همانندی با آموزه های مینوی اشو زرتشت ندارد و صرفا” بیان دیدگاه ها و افکار شخصی نیچه است،چه هرگاه در این کتاب واژه گان چنین گفت زرتشت تکرار می شود،در پس آن عقاید نیچه است که می آید…

 

یاری نامه:

1:جهان بینی زرتشتی ، دستور رستم شهزادی

2:گاتها(دوجلدی) ، ترجمه تفسیر و واژه شناسی ، دستور فیروز آذرگشسب

3:جهان بینی اشو زرتشت ، دستور دکتر اردشیر خورشیدیان

3:تاریخ فلسفه ، ویل دورانت ، ترجمه عباس زریاب خویی

4:این است انسان ، فریدریش ویلهلم نیچه ، ترجمه دکتر سعید فیروزآبادای

5:سودمندی و ناسودمندی تاریخ برای زندگی ، فریدریش ویلهلم نیچه ، ترجمه عباس کاشف و ابوتراب سهراب

6:چنین گفت زرتشت ، فریدریش ویلهلم نیچه ، برگردان دکتر مسعود انصاری

7:لغزشهائی در شناخت ، دکتر حسین وحیدی

8:نیچه و کتاب «چنین گفت زرتشت» ، هاشم رضی

9:فراسوی نیک و بد ، فریدریش ویلهلم نیچه ، ترجمه داریوش آشوری

Leave a comment

Filed under فلسفه دین

ایستادگی زرتشتیان در کوران تاریخ

فرید شولیزاده: زرتشتیان ایران در سده های گذشته در محیط بسیار نامساعد و زیر فشار و تحت ستم نامحدود و محرومیتهای زیاد زندگی کرده اند و شمار آنها پیوسته و بطور فاحش روز به روز تحلیل میرفته، ایشان بواسطه عشق دین پروری و ایران دوستی، با سختی ها و محنت های بسیار، فرهنگ و اندیشه مزدیسنی را حفظ نمودند. اما نامساعدتی روزگار روز بروز از شمار اندیشمندان قوم میکاسته است.

و تگرگ بر کشتزارهایمان بارید و گندم هایمان را کشت.
ما مستانه فریاد می زدیم:
زنده باد تگرگ.
مرگ بر گندم

سالها از حمله تازیان به ایران گذشت و نظام فاشیستی مولی و موالی که ره آورد امویان بود رنگ باخت،عباسیان به مدد دست توانمند ابومسلم خراسانی به قدرت رسیدند اما خنجر خیانت و ناجوانمردی عباسیان پهلوی دلیر مرد خراسانی ابومسلم را هم شکافت.

پس از اعمال هارون الرشید نسبت به ایرانیان و قتل عام آنان که حاکی از عداوت و کینه شدید او نسبت به ایرانیان بوده ، بار دیگر زرتشتیان و ایرانیان اصیل در زمان مامون ( آغاز سده سوم هجری تا سی سال پس از آن)این فصت را پیدا کردن تا فرهنگ ایران را در میان تودههای مردم زنده کنند و مامون زیاد با آن مخالفت نکرد ولی پس از مامون کم کم مسلمانان و دستگاه خلافت متوجه عمق این جنبش شدند و مشاهده کردند که در مدت کوتاهی کتابهای زیادی از دین بهی و تاریخ ایران تهیه گردیده است و چون منطقی با آن نمی توانستند مبارزه کنند با کشتار و قهر مبازره را آغاز کردند . بهدینان ایرانی را تعقیب کردند و به قتل رساندند و آثار آنان را مهندم گرداندند . که نمونه ای کوچک از آن، قتل عام زنان و کودکان زرتشتی کازرون و حدود بی شاپور در سده پنجم هجری به فتوی شیخ ابواسحق کازرونی بوده است، که یکی از کشتارهای هولناک(هالوکاست ایرانی) زمان نام گرفت .

 شیخ فرید الدین عطار نیشابوری در کتاب تذکرت الاولیانقل میکند: زمانی اکثریت مردمان کازرون، بیشاپور، و حدود فارس و کرمان زرتشتی بودند،تا زمان شیخ ابواسحق کازرونی(426_352 ه ق)که از پور شهریار بن زادان بن فرخ بن خورشید بود. در زمان شیخ ابو اسحق کازرونی، اکثریت شهر کازرون زرتشتی بودند و حکمران شهر نیز زرتشتی بوده خورشید نام داشت.شیخ ابو اسحق که پسر شهریار تازه مسلمان بود، از فرط تعصب از جوی خانه(آب انبار) حکمران آب نیاشامیدی و بر منبر میگفت:امروز در کازرون بیشتر گبرند و مسلمان اندکند چنانکه ایشان را میتوان شمرد اما زود باشد که بیشتر مسلمان باشند و گبر اندک شود…

محمود بن عثمان صاحب فردوس المرشدید فی اسرار الصمدید مورخ سال (728ه ق) نیز در همین مورد گوید: اهل کازرون بیشتر گبران(زرتشتیان)، آتش پرستان! و گمراهان بودند و بواسطه قدوم مبارک و برکات انفاس شریف شیخ ابو اسحق همه از گمراهی خلاص شدند…؟؟!

نقل است که به فتوای شیخ ابو اسحق کازرونی،در یک روز، از طلوع تا غروب خورشید بیش از 30 هزار زرتشتی از طفل شیرخوار گرفته تا پیران رنجور قتا عام شدند…

در روزگار عباسیان نهضت بسیار شگفتی در زنده کردن اندیشه مزدیسنی بر پا گشته بود . در این روند بزرگ، موبدی بلند همت و دانشمندی زرتشتی به نام  آذرفرنبغ فرخزادان  که در روزگار مامون می زیسته به گرد آوری و تهیه و تدوین کتاب بزرگ دینکرد(درس نامه دین مزدائی) پرداخت و کمر همت به دوباره زنده کردن مزدیسنا بست . در کتاب سوم دینکرد فصل 420 بند چهارم آمده است آذر فرنبغ نخستین کسی است که به گردآوری و تدوین و تالیف مجلدات دینکرد پرداخت . وی تبارش به آذرپادمهراسپندان میرسیده است . ولی روزگار بار دگر تغییر میکند و زرتشتیان مورد آزار و اذیت قرار میگیرند و متعصبان عرب علاوه بر تعرضاتی که به جان و مال آنان میکنند بار دگرکتابهای دینی ایرانیان را از بین برده میشود . که این موارد در بخشهای واپسین کتاب سوم دینکرد به روشنی آمده است . در همان سالها نهضت جاودانه خرمدینان ( سرخ جامگان ) جان گرفت و 22 سال دست اهریمنان تازی را از ایران کوتاه کرد،اما در نهایت تمام سرداران و زن و فرزندان بابک در این راه کشته شدند و خودش به دست ضحاکان تازی تکه تکه شد . در همان زمان مازیار شاهزاده ساسانی که دودمان و تاریخ کشورش توسط اعراب نابود شده بود دست به قیامی برای مقابله با اعراب زد و حکوتی را برای خود در شمال ایران تشکیل داد ولی در نهایت به دست تازیان کشته شد . نهضت های دیگری مانند ابومسلم که هشت سال به طول انجامید،بیداری یعقوب لیث میرفت که طومار تازیان را برای همیشه در هم پیچد اما با مرگ زود هنگام او فرونشست و یا مبارزات سنباد که هفتاد روز بود و یا قیام استاذسیس که یکسال به طول انجامید یا مبارزات هاشم پسر حکیم که چهارده سال مبارزه کردند میتوان نام برد .

با به قدرت رسیدن صفویان و نفوذ علمای متعصب در دستگاه حکومتی صفویان و البته مزید بر علت شدن غشری نگری شاهان صفوی،محرومیت های زرتشتیان شدید تر گشت.هر چند بار مصائب آنها در دوران هرج و مرج کشور بیشتر میگردید، نفوسشان بتحلیل میرفت،بطوری که جمعیت چند میلیونی زرتشتیان در اپتدای دوران صفویه، در آغاز قرن هیجدهم میلادی و در زمان سلطنت محمد شاه قاجار(1215_1205 یزدگردی) به 32 هزار نفر کاهش پیدا کرد.به موازات این کاهش و نابودی جمعیت،فرهنگ و اندیشه مذهبی جامعه زرتشتیان نیز تنزل یافته و رو به نابودی میرفت،بطوری که در سال 1223 یزدگردی زمانی که روانشاد مانکجی صاحب پور لیمجی هاتریا بنمایندگی انجمن اکابر صاحبان پارسیان بمبئی برای تحقیق از چگونگی حالات زرتشتیان به آمد تعداد افرادی که قادر به درک و تفسیر گاتها و متون بایسته دینی و پهلوی بودند به تعداد انگشتان یک دست هم نمی رسید.

اوضاع زرتشتیان در زمان صفویان بمراتب بدتر شد،از  فشار و تعدی شدیدی که نسبت به آنها روا میشد چندین مورد را بر میشمریم:
نوشته اند تا زمان شاه عباس(جلوس 996 هـ ق ،فوت 1038هـ ق=1629م) در سراسر ایران آتشکده های بسیاری برپا بود و البرز و سرزمیهای فارس و خراسان از این آتشکده ها برخوردار بودند و همه جای ایران زرتشتیان می زیستند.عمال او(شاه عباس) بی فرمان و یا به فرمان او آتشکده ها را ویران کردند و زرتشتیان را ناچار کردند که یا از ایران بیرون بروند و یا از دین خود دست بردارند، که هزاران هزار تن از آنان به هند روی آوردند.همچنین گویند شاه عباس همانگونه که جلفا را به ارامنه و سکونت آنها اختصاص داد ،ده «حسین آباد» را هم که به «گبر آباد» مشهور شده برای سکونت زرتشتیان تعیین کرد.گبر آباد مکانی بود بین اصفهان و نجف آباد که بدستور شاه عباس زرتشتیان را دسته دسته از سراسر ایران بدانجا کوچ می دادندو شبانه بر آنها حمله برده و قتل عامشان میکردند.این منش پلید شاهان صفوی ادامه داشت تا در زمان شاه سلطان حسین صفوی به اوج خود رسید در این زمان جوانی بهدین و شجاع که از جفای صفویان بتنگ آمده بپا خواست،او  میدید که چگونه زیر فشار و ظلم صفویان ، زرتشتیان دسته دسته کشته شده یا از ایران مهاجرت می کنند.او و یارانش راه گیلان در پیش گرفتندو از آنجا به هرات رفته به سربازان محمود افغان پیوستند،وی بواسطه شجاعت و کاردانی،به سپه سالاری سپاه می رسد،جوانان بسیاری از زرتشتیان که از بیداد و ظلم صفویان بتگ آمده بودند نیز بمرور زمان به لشکر اضافه میشوند،سرجان ملکم،سپاه افغان را چهل هزار نفر و بعضی ها بیست هزار نفر عنوان کرده اند،جوان دلیر که حس انتقام و خلاصی همکیشان او را بر آن داشته بودتا ایران را، تصرف و از زیر یوغ ستم صفویه خارج کند،به کرمان حمله وآنجا را تسخیر کردسپس از طریق یزد به طرف اصفهان رفته و آنجا را نیز تصرف نمود وسپس بسمت شیراز که هنوز در دست صفویان بود حرکت کردو پس از فتح آنجا زخمی عمیق برداشت که منجر به فوت وی گردید.این ضایعه برای تمام مردم و سپاهیان بخصوص محمود افغان حزن انگیز و تاسف بار بود بطوری که یک هفته عزاداری برگزار گردید و سپس بدستور محمود افغان بر آرامگاه وی موبدان زرتشتی را حاضر کرده و با برپاداشتن آتش مقدس و خواندن زند و اوستا یاد وی را گرامی داشت…

اوضاع زرتشتیان این زمان از لا به لای یک نامه:
از متن نامه ای که در روز خور و ماه آبان 847 نوشته شده و از ایران به هند فرستاده شده بر می آید که زرتشتیان در آن دوران نیز به گواهی متن زیر به سختی میگزراندند:«….در روزگاری که گذشته است ،از کیومرث تا امروز هیچ روزگار سختتر و دشوارتر از این هزاره سرهیشم نبوده است و نه از دور ضحاک تازی و نه افراسیاب و نه تور جادو و نه اسکندر یونانی که دادار اورمزد می گوید که این کسان گران گناهترند و از این هزاره سر که اورمزد گفته است که سال 847 سال که گذشته است پیشترین روزگار بدتر نبوده است…» تاریخ نامه به حدود سالهای 884 هـ و 1480 م میرسد که زمان حکومت امرای آق قویونلو است که بدست صفویه منقرض شدند.در نامه دیگری هم که زرتشتیان یزد در20اَردیبهشت1019یزدگردی(برابر1650م=1061هـ) توسط مسافری به نام شهریار «صندل» به هند فرستاده شد:
«در سال 997 یزدگردی در زمان شاه جنت مقام شاه عباس ،آنقدر آزار و جفا و زیان به دستوران(موبدان بزرگ) ایران رسید که شرح آن به قلم و زبان بیان نمیتوان کرد.و کار به جایی رسید که دو نفر از مایان ضایع و کشته شدند و از جهت طلب کتابهای دینی چند و چند نسخه که از جاماسب نامه بود گرفتند و باز طلب جوی زیادتی میکردند و نبود.و این آزار ها و جفا ها به ما رسید.»
به قول یک جهانگرد اروپایی که در آن زمان در ایران بوده 21 جلد کتاب زرتشتیان تحویل خزانه شاهنشاه می شود. و طلب«جاماسب نامه» از این جهت بود که بر نادانستنیها آگاهی پیدا نماید(جاماسب وزیر خردمند گشتاسب شاه بوده که از روی ستارگان پیشگویی میکرده است شرح پیشگویی های وی در کتاب جاماسب نامه آمده است)

استاد بهروز در مورد ستم وارده به زرتشتیان در زمان شاه عباس مینویسد:«ترویج این افکار (اندیشه های حکمت مشرقی و پهلوی) در هند با آن که هزار سال از خاموشی آن می گذشت باعث تشویش شاه عباس گردید(بیداری فرهنگ و اندیشه آریائی و هویت خواهی ایرانیان را سد راه خود می دید) و او عده زیادی از صاحب دلان ایرانی و زرتشتیان را به عنوان بی دینی کشت و به روایتی در زمان شاه سلطان حسین صفوی 20 هزار نفر زرتشتی تنها در یک شب قتل عام شدند و لی این کشتار ها کمر مقاومت بقیه را نشکست و در دین و رسوم نیاکان خود استوار ماندند.»
از دیگر ستمهایی که تا آنروز و تا زمان ناصرالدین شاه قاجار بر زرتشتیان وارد بود ،دادن جزیه به دولت مردان بود و آنهم به حکم مسلمان نبودنشان که این مسئله در زمان ناصرالدین شاه توسط همت بزرگ مرد زرتشتی مانکجی که از پارسیان هند بود در هند حل شد و مقرر گردید که دیگر زرتشتیان جزیه ندهند.

روزگاری بوده در این سرزمین، که زرتشتیان حق نداشتند در روزهای بارانی از منزل خارج شوند،هنگام خرید حق نداشتند به اجناس دست بزنند،لباس نو در سطح جامعه حق نداشتند بپوشند،می بایست بر روی لباس خود نشانی را که مشخصه گبر بودن آنها بوده نسب کنند(مانند یهودیان در آلمان نازی)،به حمام عمومی حق نداشتند بروند،زرتشتیان از آب انبار عمومی حق برداشتن آب نداشتند(این در حالی بود که بیشتر آب انبار ها را خود زرتشتیان ساخته بودند).

کونت گوبینو،دانشمند فرانسوی که در سالهای 1855تا 1858 میلادی در ایران بود در سیاحت نامه خویش شرح حال زرتشتیان ایران را اینگونه بیان میکند:زرتشتیان ایران بوضع اسفناکی زندگی میکنند و علت آن محرومیت های کلی و فشار و ستمی است که از سوی مسلمانان بخصوص تازه مسلمانان بر آنها وارد می شود، این تازه مسلمانان که خود پیش از آن زرتشتی بودن و از نزدیکان همین زرتشتیان هستند و بیش از مسلمانان آنها را مورد ایذا و ظلم قرار میدهند، و براستی که جماعت زرتشتی ایران زیر این ظلم ها و فشار مالیات جزیه، به پرتگاه نیستی بسیار نزدیک شده است

Leave a comment

Filed under تاریخ, تاریخ زرتشتیان

سرگذشت دکتر ایرج جهانگیر تاراپوروالا

«ارائه شده در هفته‌نامه‌ی امرداد»

پژوهش، گردآوری و نگارش: فرید شولیزاده

اگر خواسته باشیم از میان پارسیان هند، نام پنج اندیشمند را گزینش کنیم، بی‌شک «دستور دکتر ایرج جهانگیر تاراپوروالا»(:TARAPOREWALLA, Irajji Sohrabji ) یکی از آن پنج تن خواهد بود. ایشان را باید یکی از بزرگترین پژوهشگران دین و فرهنگ زرتشتی در یک سده‌ی گذشته و بی‌شک زنده کننده شراره‌های فرزانش‌فرهمندی(:حکمت‌خسروای) در جهان زرتشتی به‌شمار آورد. دکتر ایرج تاراپوروالا در سال 1884م در هندوستان زاده شد. پس از پشت‌سر گذاشتن تحصیلات متوسطه و به‌پایان رساندن دوره‌ی موبدی در مدرسه‌ی «کاما»، برای فراگیری آکادمیک دانش اوستا، رهسپار کشور آلمان شد. دکتر تاراپوروالا در آلمان نزد اوستاشناس آلمانی «کریستین بارتولومه» به فراگیری زبان‌های اوستایی، سنسکریت و پهلوی پرداخت. دکتر تاراپوروالا، هم‌زمان با تحصیل، پژوهش‌های دامنه‌داری را بر روی ساختار تطبیقی زبان سانسکریت با زبان اوستا، به‌گونه‌ای مشخص «ریگ‌ودا» با «گات‌ها» آغاز کرد. نتیجه‌ی درخشان این پژوهش‌ها، سال‌ها بعد در برگردان ایشان از گات‌ها نامور به «نغمه‌های آسمانی زرتشت» نمود پیدا کرد. دستور دکتر تاراپوروالا در پیشگفتار برگردان خویش از گات‌ها خاطره‌ای از دوران تحصیل را بازگو می‌کند که خود گویای نگاه بیمار خاورشناسان غربی به دین و فرهنگ زرتشتی است: «زمانی که در آلمان مشغول تحصیل و فراگیری زبان‌های اوستا و سنسکریت بودم به‌یاد دارم که کریستین‌بارتولومه بر سر کلاس درس که من هم در آن حاضر بودم رو به شاگردانش می‌گفت که زرتشت تنها یک فیلسوف است و نمی‌توانید آن را با جایگاه آسمانی عیسی‌مسیح هم‌سنگ کنید.» تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل…

دستور دکتر تاراپوروالا پس از دریافت مدرک دکترا در رشته‌ی زبان‌های اوستایی و سانسکریت،‌ با کوله‌باری از تجربه به هندوستان بازگشت. ایشان در کنار همکاری با موسسه‌ی خاورشناسی «کاما»، با سمت استاد زبان‌های باستانی به‌تدریس در دانشگاه «مدرس»(:madras) پرداختند که این همکاری تا هنگام مرگ ادامه داشت. دکتر تاراپوروالا در دانشگاه مدرس به دانشجویان هندی، زبان سنسکریت تدریس می‌کرد. به زبانی دیگر یک تن پارسی به برهمن‌هایی که خود صاحب زبان سنسکریت بودند، این زبان را می‌آموخت.

دکتر تاراپوروالا فرنشینی دانش‌سرای دینی «کاماآتورنان» را نیز بر دوش داشتند. ایشان پس از بازنشسته شدن «دستور دکتر سهراب جمشیدجی بلسارا»، جانشین ایشان در مرکز آموزش‌موبدان نامور به «کاماآتورنان» شدند. این انتصاب هم‌زمان با دوران تحصیل دو نوجوان ایرانی به‌نام‌های «رستم شهزادی» و «فیروز آذرگشسب» در این دانش‌سرا بود.

پس از 30سال کوشش و تلاش، پژوهش‌های دامنه‌دار دکتر تاراپوروالا به‌بار نشست و برگردان ارزشمند ایشان از سرودهای مینوی گات‌ها به‌پایان رسید. این برگردان که به «نغمه‌های آسمانی زرتشت» نامور است، نخستین‌بار در سال 1951م به‌زبان انگلیسی در بمبیی به‌چاپ رسید. این ترجمه به‌عنوان یکی از بهترین ترجمه‌های موجود از گاتها در جهان شناخته می‌شود. پارسیان‌هند به این برگردان، به‌عنوان یکی از مرجع اصلی ترجمه‌ی گات‌ها می‌نگرند و تاکنون به‌شکل پیوسته در چاپ آن به زبان‌های انگلیسی و گجراتی در بمبیی، لندن و… کوشیده‌اند.

ترجمه دکتر تاراپوروالا از سرودهای مینوی گات‌ها، برگردانی موشکافانه است که شامل آوانشت اوستایی، آوانویسی لاتین، ترجمه واژه‌به‌واژه، ترجمه آزاد، تفسیر هر بند و در پایان واژه‌شناسی آن بند است. در این میان آنچه برگردان گات‌ها دستور «تاراپوروالا» را از بسیاری ترجمه‌های خاوشناسان غربی متمایز می‌کند، نگاه دینی و عرفان‌محور این ترجمه است. چه، بیشتر اوستاشناسان باخترزمین به‌شوند تعصب مذهبی و یا گرایش‌های مادی‌گرایانه‌ی حاکم بر جهان غرب، پایگاه مینوی و عرفانی اشوزرتشت را به‌عنوان پیامبری بزرگ و آموزگاری بلندپایه نادیده می‌گیرند و در ترجمه‌ی واژگان سپند مانتره، تنها به جنبه‌ی مادی و ظاهری واژگان بسنده کرده و کوشش ندارند تا جنبه‌ی مینوی و عرفانی آموزه‌های گات‌ها را درک کنند. این دقیقا همان چیزی است که در برگردان «دکتر تاراپوروالا» بدان توجهی خاص شده است.

استاد عالی‌قدر زنده‌یاد دستور دکتر تاراپوروالا در بخشی از پیشگفتار کتاب «نغمه‌های آسمانی زرتشت» پیرامون رهیافت به مفاهیم این سرودها می‌فرماید: «تنها کسانی که به راز درون خود پی‌برده و باکوشش خستگی‌ناپذیر برای پاک کردن مغز خویش از هرگونه پلیدی و اندیشه‌های ناشایست طریق روحانیت را طی کرده‌اند، می‌توانند به‌درک گفتار و مفاهیم درونی سخنان پیامبر بزرگ نایل آیند. بنیان‌گزار دین و سراینده سرودهای آسمانی گات‌ها از روی خرد و معرفت پُرژرف، آموزه‌هایی پر از حکمت و فلسفه ایراد کرده است. گفتار این فرزانه‌ی بزرگ را نمی‌توان جاهلانه رها کردن تیری در تاریکی دانست و یا آن را با حرف‌های نامفهوم کودک شیرخواری تشبیه کرد. بلکه باید این سخنان مانتره را برآمده شخصیتی سترگ دانست که به منتهی درجه‌ی کمال رسیده و با پروردگار یکتا و بی‌همتا به همپرسگی(:الهام مینوی) رسیده است. پیامبر بزرگ حقایق آموزش‌های خویش را به شاگردان و پیروان اولیه خود تعلیم داد، ولی نسل‌های بعدی نتوانستند آنطور که باید و شاید گفتار پیامبر خود را درک کنند. بنابراین رفته رفته موهوم و خرافات که زاییده‌ی جهل و نادانی است، آموزش‌های حکیمانه‌ی آن رادمرد بزرگ و نجات دهنده‌ی بشریت را مغشوش و پریشان ساخت.»

استاد بزرگ جایی دیگر در فصل نخست کتاب «بازگشت به گات‌ها» می‌نویسد: «پیشینه‌ی تمامی مذاهب گویای آن است که بنیان‌گزار آن مذهب همیشه گفتارش از روی دانش، حکمت، بینش و بصیرت بوده و الهامی از جانب خداوند یکتاست و خود بنیان‌گزار نیز دارای شخصیتی ممتاز و مافوق‌بشر عادی آن روزگار بوده و به زبانی دیگر ابرمرد بوده است. مریدان و پیروان اولیه نیز که همزمان با پیامبر بوده و یا چند سال بعد از او آمده‌اند، از لحاظ فهم، ادراک و بصیرت به موضوع‌های مذهبی و گفتمان‌های اخلاقی نسبت به اشخاص متوسط و عادی بسیار برتری داشته‌اند، چنان‌که سرایندگان «یسنا» چنین بوده‌اند. ولی شوربختانه با گذشت زمان، موهوم و خرافات و روش‌های ناپسند وارد آیین پاک و بی‌آلایش بنیان‌گذار دین شده و به مرور زمان جای تعالیم اصولی پیامبر را می‌گیرد. در این روزگار که شناخت ما به مفاهیم درونی سرودهای مینوی گات‌ها، با گذشتگان قابل سنجش نیست، گاه بیداری است. درنگ جایز نیست، باید به آغوش آموزه‌های گات‌ها بازگردیم.»

شادروان «موبد فیروز آذرگشسب» که در دانش‌سرای دینی «کاما‌آتورنان» افتخار شاگردی دکتر تاراپوروالا را داشت، پیرامون ترجمه‌ی ایشان از گات‌های اشوزرتشت می‌نویسد: «ترجمه‌ی انگلیسی ایشان از گات‌ها با دقت و موشکافی خاصی تهیه شده و نسبت به ترجمه‌های سایر خاورشناسان غربی بهتر است، به زبان ساده‌تر بیشتر بوی ایرانی و زرتشتی بودن می‌دهد.»

«دکتر جتندر موهن چترجی»، از شاگردان برهمن(:هندو) دکتر تاراپوروالا در دانشگاه مَدرَس بود. وی در نزد دکتر تاراپوروالا، زبان‌های اوستایی و سنسکریت را فراگرفت. دکتر جتندرموهن به سال 1976م در شهر «کلکته» هند، ترجمه‌ای از گات‌های اشوزرتشت به‌نام «سروده‌های آتوربان زرتشت» به زبان‌های سنسکریت و انگلیسی عرضه کرد. این برگردان، نخستین ترجمه آکادمیک گات‌ها توسط یک پژوهش‌گر هندی غیرزرتشتی بود و البته مورد توجه محافل آکادمیک هند قرار گرفت. جتندرموهن در پیشگفتار آن کتاب، دانش استاد خود دکتر تاراپوروالا را بسیار ستوده است. زمانی که آکادمی علوم هند از دکتر «جتندرموهن» به‌شوند کوشش‌های علمی‌اش تقدیر به عمل آورد، وی درمیان سخنرانی با یادی از استاد شادروانش، دکتر تاراپوروالا، وجود وی و کوشش‌هایش را فصلی نو در پژوهش‌های تطبیقی زبان‌های سنسکریت و اوستا در شبه‌قاره هند معرفی کرد و او را ستود.

«دستور دکتر ایرج جهانگیر تاراپوروالا» در کنار اثر ارزنده‌ی «نغمه‌های آسمانی زرتشت»، آثاری دیگری را نیز از خود به‌یادگار گذاشته‌اند. از آن جمله‌اند: «گزیده‌ای از متن‌های اوستا و پارسی‌باستان» کلکته1922م، «کیش زرتشت» 1926م مدرس، «بازگشت‌به‌گاتها» (:back to gatha)، «نیایش‌های روزانه‌ی زرتشتیان»، «تاریخ زرتشتیگری» و…

در سال 1334خورشیدی، به‌خواست و پیگیری «استاد ابراهیم پورداوود»، دانشگاه تهران از دستور دکتر تاراپوروالا برای سفر رسمی به ایران و ایراد سخنرانی در دانشگاه تهران دعوت به عمل آورد. پس از فراهم شدن مقدمات سفر، دکتر تاراپوروالا قصد عزیمت به ایران را کرد. آن هنگام به‌شوند شیوع یک بیماری واگیردار در هندوستان، مسافران برای سفر به خارج از کشور، واکسناسیون می‌شدند. اما شوربختانه به‌شوند سهل‌انگاری متصدی قرنطینه و اشتباه در تزریق، رویدادی ناگوار به‌وقوع پیوست و زرتشتیان جهان و دوستداران فرهنگ زرتشتی، دانشمندی بزرگ و کم‌نظیر را از کف دادند. «دستور دکتر ایرج جهانگیر تاراپوروالا» در پانزدهم ژانویه 1956م برابر با 24دی‌ماه 1334خورشیدی چشم از گیتی فرو بست.‌ سالیان درازی است که کسانی چون او و دستور دکتر دهالا دیگر در میان ما نیستند، اما اندیشه‌ی روشن و بزرگ آنها، روشنی‌بخش راه زندگی ماست. باشد که ماهم به یاری این روشنایی به‌درستی راه بجوییم. ایدون باد.

منبع: فصلی از کتاب چاپ نشده ای از نگارنده

Leave a comment

Filed under فرزانگان زرتشتی, نسک‌های پهلوی و پازند, اوستاشناسی

چون او انسانم آرزوست… (یادی از موبد رستم شهزادی)

به مناسبت بیست و سوم اسفند ماه،سال روز درگذشت «موبد رستم شهزادی»

«ارائه شده در ماهنامه‌ی فروهر»

نگارش و گردآوری: فرید شولیزاده 

ز استاد چو وصف جام جم بشنودم    خود جام جهان نمای جم من بودم

ایدریاد یابد انوشه روان دستور«رستم دینیار شهزادی»،دستور بزرگ زرتشتیان ایران و پیشوای فرزانه ی زرتشتیان جهان،فخر آزادگان و سرمشق خداجویان و دین باوران راستین.آن بزرگ مُرشدی که وجود بی مانندش به راستی جام جهان نمای جم میبود؛چه سرچشمه ای بود جوشان از راستی و معدنی بود غنی از دانش توحیدی.پاکمردی که در سراسر عمر پُربرکتش با اندیشه،گفتار و کردار نیک زیست.آن آموزگار بزرگی که در راه شناساندن حقیقت آموزه های اشوزرتشت هر سختی،ناهمواری و ناملایمتی را به جان خویش خرید و چه بسیار که در این راه مورد طعن و لعن گروهی از همکیشان متعصب و جاهل خود قرار گرفت.اما چون دماوند،استوار و پابرجای تا آنجا که توان داشت در راه سربلندی دین و ترویج دینداری کوشید.عمری با سادگی زیست و در طی طریق طریقت گدازنده اشو زرتشت،عاشقانه سوخت.به راستی که دستور رستم شهزادی تجسم زندۀ یک اَشون و بحَق سوشیانت زمان بود…

زنده یاد،فرزانه ی دانشمند،دستور رستم شهزادی فرزند دستور دینیار شهزادی،درسومین روز فروردین ماه سال 1291خورشیدی در یزد(کوی دستوران) دیده به جهان گشود.نخست تحصیلات ابتدایی را در دبستان دینیاری یزد پشت سر گذاشت،از آنجائی که در یزد امکانات ادامه تحصیل در دبیرستان برایش وجود نداشت و ذهنش مشتاق علم بود از سوی کنکاش موبدان یزد به همراه روانشاد «دستور فیروز آذرگشسب» به تهران برای ادامه تحصیل اعزام شد.

در اپتدا به مدت پنج ماه در دبستان جمشیدجم تحت مدیریت شادروان سهراب سفرنگ ادامه تحصیل داد و با مقدور شدن امکان ادامه تحصیل در دبیرستان البرز که در آن زمان به نام «کالج آمریکایی» خوانده می شد و از برجسته ترین دبیرستانهای ایران بود،تحت نظارت شادروان «دستور رستم ماونداد» به ادامه تحصیل مشغول شد.

نظر به اینکه وی انسانی باهوش و سرشار از استعدادهای گوناگون بوده و حافظه قوی ای هم داشتند،به پیشنهاد آن پاکمرد بزرگ شادروان میرزا سروش لهراسب،کنکاش موبدان یزد در سال1307 خورشیدی با هزینه خویش ایشان را به همراه دستور فیروز آذرگشسب به منظور کسب آموزشهای عالیه در زمینه دین زرتشتی و احاطه کامل بر زبانهای اوستایی،پهلوی،پازند و مسائل تطبیقی ادیان به مرکز عالی پژوهشهای دینی«کاما آتورنان» که دانشکده و پژوهشگاهی است ویژه تربیت موبدان دانشمند در هند،اعزام کرد.

تحصیل در این مرکز برجسته ی آموزش عالی به دو دوره کلی تقسیم شده است.نخست یک دوره سه ساله که هدف آن تربیت موبدان اوستاخوان است و پس از آن یک دوره تکمیلیِ ویژه،چهار الی پنج ساله تخصصی تر که در پایان فراگیری این دوره آموزشی هشت ساله فرد با مدرک ممتاز «موبد دانشمند» فارغ التحصیل می شود.دستور رستم شهزادی هر دو دوره این آموزشگاه را با موفقیت و مدارج درخشان پشت سرگذاشت و در سال 1314 در آتش ورهرام بمبئی به مقام بزرگ و ارزشمند،موبدِ دانشمند سرافراز گردید.وی علاوه بر مدرک عالی به دریافت «مدال خوش اخلاقی موبدان» نیز نائل شد.دستور رسم شهزادی هنگام تحصیل از سال چهارم به بعد به علت قدرت بیان و حافظه قوی ای که داشت به پیشنهاد مدیر آموزشگاه کاما آتورنان،زنده یاد دستور دکتر ایرج جهانگیر تاراپوروالا در جشنهای ملی و مذهبی ایرانیان مقیم هند نیز سخنرانیهایی ایراد می کرد.

دستور رستم شهزادی در سال 1314 پس از فراقت از تحصیل به ایران مراجعت و از همان بدو ورود از طرف انجمن زرتشتیان ایرانی بمبئی به سرپرستی پرورشگاه مارکار یزد که در آن زمان تحت مدیریت «میرزا سروش لهراسب» اداره می شد،انتخاب گردید.دستور شهزادی در این دوره حدودا” سه ساله به تدریس دروس دینی،زبان انگلیسی،تاریخ و جغرافیا در دبیرستان مارکار یزد مشغول بود.دستور رستم شهزادی از همان جوانی همکاری خویش را با کنکاش موبدان یزد آغاز کرده و در ایام تعطیل گاه پیاده و گاه با دوچرخه به گهنبارخانه یزد و نقاط مختلف دهات زرتشتی نشین می رفت و به ایراد سخنرانیهای دینی و فرهنگی و پاسخ دادن به پرسشهای دینی مردم آنجا مشغول می شد.آن بزرگوار هیچگاه این کوشش های مقدس را در طول زندگی پربرکتشان متوقف نساختند.مجموعه این سخنرانی ها بکوشش دُخت گرامشان،بانو مهرانگیز شهزادی (باستانی) در قالب کتابی تحت عنوان«مجموعه سخنرانی های موبد موبدان رستم شهزادی»،به زیور طبع آراسته گردیده است.

دستور رستم شهزادی در سال 1320 با خواهر گرامی میرزا سروش لهراسب،شادروان بانو دولت خانم لهراسب ازدواج نمودند.در سال 1325 بنا به دعوت انجمن زرتشتیان تهران به منظور تعلیم دروس دینی و زبان انگلیسی در دبیرستانهای پسرانه فیروزبهرام و دخترانه انوشیروان دادگر،به همراه همسر و یک فرزند به تهران نقل مکان کردند.دستور این فرصت را غنیمت شمرده و در کنکور دانشکده حقوق دانشگاه تهران شرکت کرد که پس از قبولی به مدت سه سال به تحصیل پرداخت و لیسانس خود را با پایان نامه ای با درجه عالی به نام «قانون مدنی زرتشتیان در زمان ساسانیان » که ترجمه ای است به فارسی از متن پهلوی «ماتیکان هزارداتستان» دریافت داشتند.

به سال 1331 دستور شهزادی به استخدام وزارت فرهنگ و آموزش عالی در آمد و چندی بعد نیز در سال 1338 مسئولیت کتابخانه اردشیر یگانگی را نیز عهده دار شدند و البته هم زمان به کار در اداره اعزام دانشجو به خارج از کشور نیز نظارت می کرد.در دیماه سال 1339 برای نخستین بار دستور رستم شهزادی در تلویزیون ملی ایران به ایراد سخنرانی پرداخت،موضوع آن سخنرانی «برابری و برادری در دین زرتشتی» بود که ایشان در آن برنامه شجاعانه از این موضوع دفاع کردند که به دلیل سخنرانی ارزشمندشان از جانب روانشاد ارباب رستم گیو  که در آن زمان ریاست انجمن زرتشتیان تهران را عهده دار بودند،تقدیر نامه دریافت نمودند.

به سال 1339 که نخستین کنگره جهانی زرتشتیان در تهران برگزار گردید،دستور رستم شهزادی به سمت دبیری کنگره و گزارش نویسی آن انتخاب شد.از سال 1342 دستور به  دعوت سازمان فروهر به عنوان رئیس افتخاری کلاسهای عالی دینی انتخاب گردید که سالیان سال این کلاسها را با موفقیت برگزار می کرد و طی این دوره ها بیش از چندصدنفر فارغ التحصیل شدند که هم اکنون هریک در گوشه ای از جهان به آموزش و تعلیم دادن آموزه های اشو زرتشت به سایر زرتشتیان مشغولند.

در سال 1352 پس از بازنشسته شدن شادروان سهراب سفرنگ،دستور رستم شهزادی از طرف دولت وقت با معرفی نامه انجمن زرتشتیان به دلیل داشتن لیسانس حقوق قضایی به سرپرستی دفتر خانه ازدواج زرتشتیان انتخاب گردید که تا پایان عمر نیز این وظیفه را به خوبی انجام می داد.در سال 1358 باوجود ناآرامی اوضاع و بمب گذاریهای متعددی که از طرف مخالفان در نهادهای مملکتی  می شد،دستور رستم شهزادی چون دوستدار ایران  و نگران سرنوشت جامه زرتشتی بود،شجاعانه دعوت انجمن زرتشتیان و آراء عموم زرتشتیان را پذیرفت و حاضر شد برای تدوین قانون اساسی کشور در نخستین مجلس خبرگان قانون اساسی انجام وظیفه کند.در جلسات همواره کوشش می کرد که حق و حقوق زرتشتیان و دیگر پیروان ادیان الهی را یادآور شود و بر بسیاری از باور های ملی و مذهبی تاکید می کرد.یکی از بزرگترین اقدامات ایشان تثبیت سه رنگ پرچم ایران در تدوین قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران بود.دستور شهزادی با پدید آوردن روح برادری در دل دیگر باشندگان در جمع خبرگان قانون اساسی و ایراد توضیحات بایسته سبب شد که در رای گیری به عمل آمده، سه رنگ پرچم ایران بدون تغییر تصویب شود.

دستور شهزادی پس از انقلاب1357 هم به همکاری مداوم خود با انجمن ها و سازمانهای زرتشتی ادامه داد،سالها ریاست کنکاش موبدان را بر عهده داشت و روز به روز با روحیه ای خستگی ناپذیرتر بر تلاشهایش می افزود.بطوریکه در کنگره های جهانی زرتشتیان در نقاط مختلف جهان همیشه به عنوان سخنرانی چیره دست شرکت می کرد.دستور شهزادی با گشاده رویی تام و مهربانی،تمام وقت در اختیار پژوهشگران دین زرتشتی و دوستداران فرهنگ ایرانی بود و به حل و فصل مسائل دینی زرتشتیان می پرداخت و همواره در دفتر کارش راهنمای محققان و پرسشگران بود.به دلیل اطلاعات گسترده ایشان در مسائل مختلف علمی،دینی و فرهنگی بارها و بارها در جلسه های مهم فرهنگی و ملی به عنوان نماینده و موبد موبدان زرتشتیان از ایشان دعوت به عمل می آمد و در گفتگوهای تلویزیونی و مطبوعاتی نیز حضوری فعال داشت.دستور به تعلیم دادن و آموزگاری بسیار علاقمند بود،بطوریکه حتی در دوره بازنشستگی نیز کار خود را در وزارت فرهنگ و آموزش عالی ادامه داد و حتی در شش ماه آخر عمر پُربرکتشان که نخست در بخش مراقبت های ویژه ی بیمارستان و نیز در بستر بیماری در منزلشان می گذشت،با کمک دختر گرامیشان به مکاتبات و ارتباطش با جامعه ادامه داد.

دستور رستم شهزادی 65 سال بطور جدی سخنرانی و نویسندگی کرد و در مجموع بیش از هزار سخنرانی و صدها نوشته و ده ها عنوان کتاب چون:

1:ترجمه متن پهلوی«ماتیکان هزار داتستان» [= قانون مدنی زرتشتیان در زمان ساسانیان]

2:آوانویسی و ترجمه ی کتاب مقدس «خرده اوستا»

3:ترجمه ی سرودهای مینوی«گاتها»

4:«زرتشت و آموزشهای او»

5:«جهان بینی زرتشتی»

6:«زرتشتیان یکتاپرستند»

7:«سیری در آموزشهای گاتها»

8:«واژه نامه پازند»

9:«دین و دانش»کتاب آموزش دینی دانش آموزان اول دبیرستان

10:ترجمه به فارسی کتاب بسیار ارزشمند«خداشناسی زرتشتی»[Zoroastrian Theology] اثر شمس العلما دستور دکتر مانکجی نوشیروانجی دهالا

11:ترجمه به فارسی کتاب«زناشوئی در ایران باستان» اثر دستور جمشید کاووس جی کاتراک

12:ترجمه به فارسی کتاب«آموزشهای زرتشت_پیامبر ایران» اثر دکتر تهمورس ستنا

آخرین مقاله ای که از دستور رستم شهزادی در نشریه ای چاپ شد،مقاله ای است با عنوان «جشن و شادی در ایران باستان» که در ماهنامه فروهر در شماره 5_6 امرداد و شهریور سال 1378 بطبع رسیده و آخرین سخنرانی رسمی ایشان در حرم امام خمینی(ره) به مناسبت یکصدمین سالگرد تولد امام بود.

دریغا که سعادت بهره مندی ما از این اُسوه ی ایمان و گنجینه ی علوم مزدیسنی و چشمه جوشان معرفت توحیدی بیش از این نبود و در نهایت تأسف در 23 اسفند ماه سال 1378 دستور بزرگوار،آن پاکمرد آزاده،پیر حقیقی راه اشو زرتشت پس از سالها زندگی پربرکت چشم از گیتی فرو بست و عاشقانش را در فراق خویش تنها گذاشته،بسوی مینو جهان بشتافت…

دردا که پاکباز جهـان،از جهـان برفت    پاک آنچنان که آمده بود،از میان برفت

از پیشگاه پروردگار یکتا و بی همتا برای روان وی « وَهیشتم اَهوم اَشه اُنام رَاُچنگهم ویسپوخواتِرم» [=بهشت روشن و سراسر شادی،جایگاه پرهیزکاران] را آرزومندم.ایدون باد.

آرام‌گهان زنده‌دل دهر همی خفته خموش
از تن چو روان شد ره پاکان و نیاکان سروش

ای دریغا گر نگردد باز از پند سخنور به دل قوم خروش
صدها سخن نیک از آن پیرمغان مانده به گوش

گفتا به تو ای همدل و همکیش سرافراز بکوش
کز رفتن من آتش آیین پُر از مهر نگردد خاموش

Leave a comment

Filed under فرزانگان زرتشتی

نابودی تدریجی «آدریان»(:آتشکده) تهران…!!

فرید شولیزاده: آدریان تهران ساختمانی است که یادگاری از روزگار شور مشروطه خواهی در ایران است.این ساختمان در فهرست سازمان میراث فرهنگی ثبت شده.با نهایت ناراحتی باید بگویم این ساختمان در حال نابودی است و هیچ نهادی حاضر به رسیدگی و ترمیم آن نیست؟!دیوارها و سر در آدریان واقع در خیابان میرزا کوچک خان بطور کامل نیاز به تعمیر و بازسازی دارد از آنجا که معماری آتشکده تهران بر مبنای معماری سنتی ایرانی شکل گرفته است نگهداری آن همتی بیشتر را میطلبد.

با ورود به صحن حیاط جلوئی آتشکده، ترک خوردگی حوض آدریان و شکستگی اکثریت سنگفرش های کف حیاط و ریزش قسمت عمده بند کشی سنگهای نما دیوار حس تاسف شدیدی را به انسان تحمیل میکند. چرا تنها آدریان بهدینان در تهران باید چنین وضعی داشته باشد؟؟

ساختمان اصلی آتشکده که در میان حیاط آدریان قرار گرفته است حال روز بهتری ندارد.بیشتر قسمت های حجاری شده نیاز به تجدید کنیتکس دارد و بند کشی ها ریخته و تعداد زیادی از سنگهای نما ترک خورده اند.با ورود به درون فضای آتشکده خرابی و نم دادن قسمت شرقی سقف آتشکده از داخل و پوسته شدن رنگهای آن که بصورت ممتد تا دیوار شرقی آتشکده ادامه دارد غم بزرگی را بر دل انسان مینشاند!چرا آتشکده زرتشتیان در تهران باید تا این حد رو به تخریب رود؟؟؟

سادگی و بی آلایشی فضای درونی آتشکده انسان را به یاد نکته مهمی می اندازد، با اندود زر و نقره و زیور آلات طلائی و آینه کای های آنچنانی و ساختمانهای سر بفلک کشیده نمیتوان دین باوری را در میان مردمان زنده کرد.

همتی بزرگ میطلبد زنده نگاه داشتن این ساختمان زیباو این مکان مذهبی ارجمند باید برای تعمیر و نگهداری آشکده تهران فکری اساسی بشود…

Leave a comment

Filed under گوناگون

سرزمین جاوید


«ارائه شده در هفته‌نامه‌ی امرداد»

گردآوری: فرید شولیزاده

بی گمان فرهنگ و تمدن ایرانی، از آغاز تا کنون استمراری بنیادی و پرتوان و پیوسته داشته است.این فرهنگ و نمودارهای فکری و معنوی آن،مانند حلقه های بهم پیوسته ی یک زنجیر می باشد. هر حلقه یا چند حلقه ی این زنجیر، توسط دانشمندان و هنر مندان و حکیمان و عارفان و…به فراخور زمان و مکان و ذوق و سلیقه آنان ساخته و پرداخته شده است.به ترتیبی که این دانه ها و حلقه ها پیراسته و آماده شده، پیوسته سازندگان هر عصر و دورانی، میراث بر تجربه ها و آموخته ها و داده های پیشینیان خود بوده اند و نمیتوانسته اند از آن گنجینه بی نیاز باشند، اما همیشه برابر با زمان و مکان و در برخورد با فرهنگ ها و تمدن های دیگر ،و در بازار پر رونق داد و ستدها، بر آنچه که از پیش به آنان رسیده ، افزوده، و همین پویایی و عدم ایستائی است که فرهنگی همیشه در حال تحول ، زنده و نو را برای نسل بعدی بر جای نهاده.

اما در برخورد اندیشه ها و داد و ستد ها، این ایران و فرهنگ و تمدن ایرانی است که عناصر نو و پویا و متحول و شگرف بشری را بیشتر به دیگر ملت ها و اقوام داده است.از سوئی دیگر، آنچه را نیز که اخذ کرده،در این کوره گدازنده و توانمند،آنچنان ذوب کرده و آمیخته که چیزی دیگر ،در ارزش و تازگی بدر آمده است.

اما تمدن و فرهنگی که نیرومند، ریشه دار و اصیل و کهن روزگار و همچنین پویا بوده و در داد و ستد جهت باروری و رشد و شکوفایی آماده و دور از تعصب باشد، دوام می آورد. ایران کهنسال و دیرینه تاریخ، در طول زمان بسیار دراز بسا که مورد تهاجم و تاخت و تاز  اقوام وحشی قرار گرفته و از دیدگاه نظامی شکست خورده و مهاجمان در آن به حکومت پرداخته اند:

حمله ی  آشوربانی پال …………………………… 646  پیش از میلاد

حمله ی  اسکندر گجستک ………………………  334  پ م

حمله ی وحشیانه ی اعراب ……………………  637  میلادی

حمله ی ترکان غزنوی …………………………   999  م

حمله ی  ترکان سلجوقی ……………………….  1030 م

حمله ی خونین مغول ها …………………………  1120 م

حمله ی  ترکان قراختایی ……………………….. 1141 م

حمله ی ترکمان های غز ……………………….. 1159 م

حمله ی تیمور ……………………………………  1381 م

اما در برابر فرهنگ و تمدن سرشار و نیرومندش، چون به نسبت، همه مهاجمان در برابر آن ضعیف و فقیر بودند به طریق وام گیری در آمده و به زی و کسوت فرهنگ ایرانی در آمدند.

در دوران چنین حکومت هائی، فرهنگ و تمدن ایرانی همچنان راهرو و پویایی روش دیرینه بوده و هیچگاه این زنجیره استوار فرهنگی در این سرزمین نگسسته است، بلکه هم فرهنگ و تمدن مهاجمان را در حد توان در خود مزمحل کرده و هم اقوام مهاجم را در بطن جامعه خویش جای داده تا جائی که آنان خود پشتیبان و مروج این فرهنگ و تمدن و زبان شده اند.

از تهاجم هائی داستانی،اساطیری ،تاریخی که مربوط به دوران پیشدادیان و کیانیان ، تا مادها ، هخامنشی ها و پارتها و ساسانیان می شود،و پس از آن تازیان و اقوام گوناگون ترک به ویژه مغول ها و اعقاب آنان تا همین اواخر و یونانیان که پس از هخامنشی ها به ایران آمدند همیشه این فرهنگ و تمدن و زبان ایرانی بوده که ملل و اقوام مهاجم را ایرانی مآب کرده است. اما چون عنصر قالب در اصول بنیادی تفکر و بینش ایرانی پویائی و سازندگی و بالندگی بوده، همواره بصورتی ذاتی در پس هر تهاجمی روند دوباره سازی و زنده شدن و رونق دوباره را در پیش گرفته و هموراه چون کوهی استوار بر بلندای تاریخ بر جای مانده.

این سرزمین اهورائی،خاستگاه نیاکانی ماست که به مردمان روی زمین فرهنگ نیک زیستن آموخته،در زنده نگاه داشتن گوهره فرهنگ و زبان و گنجینه فکری آن بکوشیم.

ایران ای سرزمین آریان،مهرت به دل جان ماست تا آخرین ذره جان.

Leave a comment

Filed under تاریخ