نادرقلی‌خان، فرزند شمشیر

«ارائه شده در ماهنامه‌ی ایران‌مهر»

گردآوری: فرید شولیزاده

نادر قلی فرزند امام قلی از قبیله « قرخلو » بود که شاخه ای از ایل افشار به شمار می رفت . طایفه مزبور ، از آغاز سلسله صفوی برای جلوگیری از هجوم ازبکان و ترکمنان به منطقه شمال خراسان کوچ داده شد و در منطقه ابیورد و دره گز استقرار یافت . مورخ رسمی دربار نادری ، میرزامهدی خان ،‌تاریخ تولد نادر را روز شنبه بیست و هشت محرم سال هزار صد هجری قمری ذکر کرده و با توصیف مختصری از حیات عشایری ، اصل و نسب آخرین فاتح بزرگ آسیایی را در پرده نگاه داشته است . آنچه مسلم است نادر تا طغیان افاغنه غلزایی قندهار و برافتادن حکومت دویست و پنجاه ساله صفویان ، در گمنامی به سر می برده و زندگانی بی پیرایه چوپانی او ، تنها با هنر نماییها و قهرمانیهای ساده ای همراه بوده است.

سقوط اصفهان در سال ۱۱۳۵ ه.ق. بهانه خوبی به دست سرکشان داخلی و مدعیان خارجی ایران داد تا هر یک از گوشه ای سر برآوردند و کشور را به هرج و مرج طولانی مبتلا کنند . نادر نیز در راس گروهی که برای حمایت از حیات و هستی اهل ابیورد فراهم ساخته بود ابتدا در خدمت خان همین منطقه قرار گرفت و پس از ازدواج پیاپی با دو دختر او ، وارث حکومت محلی کوچک وی شد . آن گاه در سال ۱۱۳۹ ه.ق که شاهزاده سرگردان صفوی ( تهماسب میرزا ) در جستجوی یاران و همراهان فداکاری بود به او پیوست و عزم نجات ایران کرد.

سردار افشار در خلال چهارجنگ پیاپی که با شورشیان افغان داشت توانست سردسته آنان ، یعنی اشرف و همراهانش را در مناطق مهماندوست دامغان ، سردره خوار ( نزدیک تهران ) مورچه خورت اصفهان و زرقان فارس در هم بکوبد . راه را برای استقرار مجدد حکومت صفوی هموار کند . پس از آن در طول چندین نبرد بزرگ و کوچک با ترکان عثمانی که بیست سال طول کشید ( به غیر از یک مورد ) همه جا نادر پیروز بود. وی نیروهای عثمانی را شکست داد و آنان را از خاک ایران تا منتهی الیه دریای سیاه و ارمنستان و گرجستان بیرون راند . نیروهای روسی نیز که وصیت پتر کبیر از اختلافات درونی ایران استفاده کرده بودند با سیاست و تدبیر عاقلانه وی تمامی خطه شمال و باریکه ساحلی دریای مازندران را ( از دربند و باکو تا مازندران ) تخلیه کردند . نادر با بهره گیریهای به موقع از ضعفهایی که شاه تهماسب دوم ( ۱۱۴۵ – ۱۱۲۵ ه.ق. ) از خود نشان داد وی را از سلطنت خلع کرد. پس از آن با خلع فرزند خردسال شاه تهماسب دوم یعنی عباس سوم از سلطنت خود در شوال سال ۱۱۴۸ ه.ق. با رای و اراده بزرگان ، سرداران ، ریش سفیدان و روحانیان عالیمرتبه ای که در دشت مغان گرد آورده بود ، به سلطنت نشست . اقدامات بعدی او ، سرکوبی سرکشان داخلی در قندهار و ایجاد نظم در سراسر کشور بود . از آنجا که دولت گورکانی هند جمعی از فراریان افغان را پناه داده بود و به توقعات نادر نیز وقعی نمی نهاد، نادر ناچار شد که عازم شبه قاره شود . نبرد قطعی میان فریقین ، در منطقه کرنال در ۱۵ ذیعقده سال ۱۱۵۱ ه.ق. ( ۲۴ فوریه ۱۷۳۹ م ) روی داد که به شکست محمد شاه گورکانی انجامید . نادر به همراه سپاهیان خود وارد دهلی شد پس از ضرب سکه و اعلام انقیاد حریف ، دگرباره تخت سلطنت را به محمد شاه واگذاشت . پادشاه گورکانی نیز در مقابل آن ، مناطق غربی آب اتک و رودخانه سند را به ایران تسلیم کرد . شهرت دارد که نادر در حین عزیمت به هند حاکمی برای کشمیر معین کرد، ولی دلایل دیگری درباره تثبیت حاکمیت او بر آن منطقه در دست نیست .

در بازگشت نادر به ایران خدایارخان عباسی (‌فرمانروای سند ) نافرمانی آغاز نمود که نادر ناگزیر سالی را برای مطیع ساختن مجدد وی و افاغنه متمرد منطقه صرف کرد و تمشیت کامل به امور آن نواحی داد . واقعه مهم پایانی سال ۱۱۵۳ ه.ق. لشکر کشی شاه ایران به ماوراءالنهر و تصرف مناطق جنوبی آمودریا ( جیحون )‌ بود .ابوالفیض خان ( از احفاد چنگیز ) به شکست قطعی معترف شد و از سوی نادرشاه حکومت سمر قند و بخارا و آن سوی رودخانه تا صفحات سغد و فرغانه را به دست آورد . اما ، ایلبارس خان ( والی خوارزم ) از در جنگ در آمد و لامحاله جان بر سر دعوی نهاد . بدین سان ، خوارزم جایگاه تاریخی خود را بازیافت و صفحات مابین دریاچه‌های آرال و مازندران تا حوالی دشت قبچاق قدیم ، که با قزاقستان کنونی مطابقت دارد ،‌فرمان پذیر شدند.

نادر بر اثر اشتباهی که در تشخیص و داوری در مورد سوء قصد کنندگان به خود مرتکب شد ، به فرزند ارشد خود ( رضا قلی میرزا ) خشم گرفت و چشمهای او را کور کرد ( ۱۱۵۴ ه.ق. ). این فاجعه موجب شد که اعتدال روانی وی مغشوش شود و وخامت احوالش فزونی یابد . اغتشاشات داخلی لزگیها در داغستان و قیامهای محلی فارس و گرگان و دیگر نقاط همراه با لجاجتی که عثمانیها برای رد شرایط پیشنهادی وی نشان می دادند و از پذیرش مذهب شیعه جعفری به عنوان رکن پنجم اسلام سرباز می زدند ، موجب گردید که نادر از لشکرکشی به روسیه و استانبول و مناطق ماوراءالنهر منصرف گردد و درگیر گرفتاریهای نفس گیر و ایذایی داخلی شود . سرانجام هلاکت وی به دست جمعی از سرداران مقربی انجام گرفت که همگی بر جان خویش بیمناک بودند . به همین سبب با توطئه هولناکی که در یازدهم ماه جمادی الثانی سال ۱۱۶۰ در قوچان ترتیب دادند ، او را از پای در آوردند.

نادر از فرمانروایانی بود که برای آخرین بار ایران را به محدوده طبیعی فلات ایران رسانید و با تدارک کشتیهای عظیم جنگی ، کوشید تا استیلای حقوق تاریخی کشور را بر آبهای شمال و جنوب تثبیت کند…او براستی پادشاهی بود که دو عنصر خاک و خون را در سرزمین پهناور ایران با هم پیوندی دوباره بخشید و به نام این سرزمین و هویت ملتش اعتباری دوباره داد…

یاری‌نامه:

1: تاریخ ایران پس از اسلام، به کوشش دکتر عباس اقبال آشتیانی
2: نادرشاه، هنری مورتیمر دوراند

Leave a comment

Filed under تاریخ

سروهای سپند (بخش دوم – سرو فریومد)

سرور فریومد

«ارائه شده در هفته‌نامه‌ی امرداد»

گردآوری و نگارش: فرید شولیزاده

در تاریخ بیهقی از دو سروی که بوسیله اشو زرتشت نشانده شده بود سخن رفته است.یکی از این سروها در کشمر(کاشمر) و دیگری سرو فریومد(توس) بوده است.

در تاریخ بیهقی آمده است:زردشت که صاحب المجوس بود، دو درخت دو درخت سرو به کشت یکی در دیه کشمر طریثیت و یکی در دیه فریومد،و در کتاب ثمارالقلوب،خوجه ابومنصور ثعالبی چنین آرد که گشتاسب ملک فرمود تا این دو سرو کشمر و فریومد را بکشتند…

نیک آگاهید که سرو کاشمر آن درخت ورجاوند به سال 246 به دستور متول،آن خلیفه بلهوس و عیاش، از ریشه بر کنده شد، که البته عمرش به جهان نماند که سرو را رویت کند و بدست غلامانش، با اشارت پسرش منتصر کشته شد.

اما سرو فریومد عمر و بقای بیشتری از سرو کاشمر یافت و تا سال 537 ماند،یعنی 291 سال بیشتر از سرو ورجاوند کاشمر،در این سال بود که ینالتکین خوارزمشاه که از امیران ترک خوارزمشاهی بود دستور به سوزاندن سرو فریومد داد.مقصود از سوزاندن این درخت و اجتناب از بریدن آن،ترس از تبعاتی بود که پس از بریدن که پس از بریدن سور کاشمر گریبانگیر مسببان نابودی آن درخت شده بود.

بیهقی چنین نقل میکند:ینالتکین بن خوارزمشاه فرمود تا آن سرو بسوختند،و حالی و ضرری به وی و حشم وی نرسید، ازیرا که بواسطه آتش در آن تصرف کردند، و ان درخت را زردشت کشته بود، و ممکن بودی که اگر ببرندی اتفاقی عجیب پدید آمدی،و بعد از آن ینالتکینبماند تا سال 551 چهارده سال دیگر بزیست.و خاصیت درخت فریومد آن بود که هر پادشاهی که چشم او بر آن افتادی او را در آن سال نکبت رسیدی،و عمرها این تجربه مکرر گردانیده بودند…

بیهقی به تفصیل نقل می کند که در آن سال باران شدیدی باریدن آغاز کرد و چنان خرابی ها افتاد در ناحیه بیهق که بیان آن به غایت آن نرسد.و چنان برف آمد و یخبندان شد و سرما به حدی رسید که بسیاری از گیاهان و درختان تباه شدند در آن ناحیت…

بر آن گنبد درخت سرو کشته

چو پرورده شده آن بهشته

گشن شد بیخ چندان گشت شاخش

که پر شد آن همه ایوان و کاخش

چنان تریاک پیدا شد زبرگش

که خوردی هر که کم میبود مرگش

خدای پاک از جنت سرشته

زراتشت آشو بر وی نوشته

چو شاه پاک دین گشتاسب آن دید

بدی رفته بهی دین را گروید

همه این دین به را کرد اقرار

درو نارند از آن پس هیچ تکرار

چو زرتشت این ره به را نموده

کزین ره مر مهمان را دل فزوده

اگر نام سٌهی سروش ندانی

بهشت جاودان را چون بدانی

چو چندین سالیان بر وی گذشته

همان سرو سهی بالیده گشته

چنان بالیده شد سرو بلندش

که گرداگرد می کشی کمندش

چو خورشید جهان از برج فرتوت

درخشان گشت در عالم چو یاقوت

براستی که سرو کاشمر و سرو فریومد را میتوان نشان از هویت ملی ایرانیان دانست،هویتی که متجاوزان به این سرزمین اهورائی برای شکستن غرور ملی ایرانیان کمر به نابودی آن بستند،زیرا باید برای حکومت بر مردمی که با ارزشهایش زنده است،با سلاح فرهنگ زدائی و هویت ستیزی پیش رفت.

اگر سروهای ورجاوند وخشور ایران بدست انیران بریده شد،اما در وجود و خاطر ایرانیان زنده و جاوید ماند،این سرو در اندیشه های ما زیر شلاق روزگار و ظلم انیران سر خم کرد اما کمرش نشکست و استوار ماند،نقش خاطره شد و بدست های کیمیاگر قالی باف ایرانی، بر نگارستان قالی نقش بست،ماند و جاودانه شد چونان که اندیشه و نام زرتشت در پندار و هویت ایرانی نامیراست.

ایدون باد

Leave a comment

Filed under تاریخ, تاریخ زرتشتیان

سروهای سپند (بخش نخست – سرو کاشمر)


«ارائه شده در هفته‌نامه‌ی امرداد»

گردآوری و نگارش: فرید شولیزاده

قصه‌ی سرو کاشمر یا کشمر را غالباً شنیده اید سروی که روایت بود پیامبر بزرگ ایران، اشو زرتشت آن را با دست خود از بهشت آورده و در زمین کاشمر کاشته است و حکیم فردوسی در مورد آن میفرماید:

یکی شاخ سرو آورید از بهشت    بدروازه شهر کشمر بکشت

در کتاب دانشنامه مزدیسنا نوشته انوشه روان دکتر موبد جهانگیر اشیدری آمده:گویند اشو زرتشت،دو درخت سرو به طالع سعد در دو محل به دست خود کاشت، یکی در دهکده کشمر(کاشمر) و دیگری در دهکده فریومد از روستاهای توس(طوس) خراسان.به مرور این درخت بلند و ستبر و پرشاخ شده و دیدن آن موجب شگفتی بینندگان میشد.چون وصف این سروها در مجلس متوکل عباسی،خلیفه عهد،بیان شد، او که مشغول به عمارت در جعفریه سرمن رای ،مشهور به سامره بود به خاطرش افتاد که آن سرو را قطع کرده،به بغداد بیاورند.

یکی سرو آزاده را زردهشت   به پیش در آذر اندر بکشت

نبشتش بر آن زاد و سرو سهی   که پذرفت گشتاسب دین بهی

فرستاد هرسو به کشور پیام   که چون سرو کشمر به گیتی کدام

زمینو فرستاد زی من خدای   مرا گفت از اینجا به مینو گرای

کنون جمله این پند من بشنوید   پیاده سوی سرو کشمر روید

در کتاب ثمارالقلوب خواجه ابومنصور ثعالبی چنین آرد: که این دو درخت سرو کاشمر و سرو فریومد گشتاسب ملک فرمود تا بکاشتند. متوکل علی الله جعفربن المعتصم خلیفه را این درخت وصف کردند و او بنای جعفریه آغاز کرده بود. نامه نوشت به عامل نیشابور خواجه ابوالطیب و بامیر طاهربن عبدالله بن طاهر که باید آن درخت (سرو کاشمر) ببرند و بر گردون نهند و به بغداد فرستند و جمله شاخ های آن در نمد دوزند و بفرستند تا درودگران در بغداد آن درخت راست باز نهند و شاخ ها به میخ به هم باز بندند چنانکه
هیچ شاخ و فرع از آن درخت ضایع نشود تا وی آن ببیند آن گاه در بنا به کار برند. پس گبر گان(زرتشتیان) جمله جمع شوند و خواجه ابوالطیب را گفتند ما پنجاه هزار دینار زر نیشابوری خزانه خلیفه را خدمت، کنیم در خواه تا از این بریدن درخت درگذرد چه هزار سال زیادت است تا آن درخت کاشته اند و این در سنه اثنتین و ثلاتین و مأتین بود و از آن وقت که این درخت کشته بودند تا بدین وقت هزار و چهارصد و پنج سال بود، و گفتند که قلع و قطع این مبارک نیاد و بدین انتفاع دست ندهد. پس عامل نیشابور گفت متوکل نه از خلفا و ملوک بود که فرمان وی ردّ توان کرد.

 پس خواجه ابوالطیب امیر عتاب ورقاأالشاعر الشیبانی را که از فرزندان عمر و بن کلثوم الشاعر بود بدین عمل نصب کرد و استادی درودگر بود. در نیشابور که مثل او نبود او را حسین نجار گفتندی. مدتی روزگار صرف کردند تا اره آن بساختند و اسباب آن را مهیا کردند و استداره ساق این درخت چنانکه در کتب آورده اند مساحت بیست بیست و هفت تازیانه بوده است. هر تازیانه رشی و ربعی بذارع شاه. و گفته اند در سایه آن درخت زیادت از هزار گوسفند گرفتی و وقتی که آدمی نبودی و گوسفند و شبان نبودی و حوش و سماع آنجا آرام گرفتندی و چندان مرغان گوناگون بر شاخ ها مأوی داشتند که اعداد ایشان کسی در ضبط حساب نتواند آورد.

 چون بیوفتاد در آن حدود زمین بلرزید و کاریزها و بناهای بسیار خلل کرد و نماز شام انواع و اقسام مرغان بیامدند چندانکه آسمان پوشیده گشت و به انواع اصوات خویش نوحه و زاری می کردند بر وجهی که مردمان از آن تعجب کردند و گوسفندان که در ضلال آن آرام گرفتندی همچنان ناله و زاری آغاز کردند.پانصد هزار درم صرف افتاد در وجوه آن تا اصل آن درخت از کشمر به جعفریه بردند و شاخ ها و فروع آن بر هزار و سیصد اشتر نهادند.

 آن روز که بیگ منزلی جعفریه رسید آنشب غلامان متوکل را بکشتند و آن اصل سرو ندید و آن برخورداری نیافت. و این بود شب چهارشنبه لثلاث خلون من شوال سنه اثنتین و ثلاثین و مأتین. باغر ترکی با جماعتی از غلامان به اشارت منتصر قصد متوکل کردند و متوکل در مجلس لهو نشسته بود و آن (درخت) در یک منزلی جعفریه بماند تا عهدی نزدیک. و در آن سال والی نیشابور که آن فرمود ابوالطیب طاهر و هر که در آن سعی کرده بود جمله پیش از حولان حول هلاک شدند. درودگر و آهنگر و شاگردان و اصحاب نظاره و ناقلان آن چوب هیچ کس نماندند و این از اتفاقات عجیبه است…

(بنقل از کتاب ثمارالقلوب خواجه ابومنصور ثعالبی)

این چنین گفته شده بود که اگر کسی دستور به بریدن یکی از این دو سرو دهد و یا ریشه آنرا ببیند(آنرا قطع کند) بلافاصله خواهد مرد و متوکل نیز بدست غلامانش کشته شد…

باید دانست که درخت سرو از دیر باز علامت و نشانه ایران باستان بوده .اینکه در قالیها،فرشها و غیره نقش سروهای شاخه برگشته بسیار دیده میشود،بقایای آثار همان سنت ملی است(سرو نماد ملت ایران است، چنان که جبر زمانه سر او را خم کرده اما در مقابل انیران کمر خم نکردهو استوار است).در کاشمر مناره ای است به نام مناره کاشمر که هنوز باقی است.سالها پیش،مرزبان خسرویان پیرو گفته برخی از افراد محل آن را آرامگاه زردشت(زرتشت) دانست که صحت آن به ثبوت نرسیده است(البته چنین حدسی نیز در مورد مزارشریف واقع در افغانستان زده میشود).رئیس دفتر رضا شاه قطعه ذغالی از آن محل در دست داشت که وقتی سرخ میشد و سپس خاموش می گردید،خاکستر نمی شد و همانگونه باقی میماند.در اطراف و اکناف ایران، بویژه نقاط ییلاقی ،درختهای کهنی است که مردم آنرا هزار ساله و شاید بیشتر میدانند و آنها را جمشیدی میگویند.
همچنین در روستای قنوات غسان ،نزدیک کرمان،درخت چناری بود که توی آن خالی بود،برخی آنرا گرامی داشته و حتی در جوار آن کسب و کار میکردند.چند سال پیش آتش گرفت و از بین رفت!!!!!

Leave a comment

Filed under تاریخ, تاریخ زرتشتیان

منش زندگانی مزدیسنا

رهیافتی به درون مایه هات30بند9 گاتها
خویشکاری انسان در برابر هستی

«ارائه شده در ماهنامه‌ی فروهر»

 فرید شولیزاده: درون‌مایه هات٣٠بند٩ گاتها را باید یکی از پرمغزترین و درخشان‌ترین آموزه‌هایی دانست که تاکنون به گوش بشر رسیده است. سخن این بند، بیان خویشکاری انسان در برابر جهان هستی است. هات٣٠بند٩ گاتها می فرماید:
«ما خواستاریم از زمره کسانی باشیم که جهان را به سوی پیشرفت و آبادی و مردم را به سوی راستی و پارسایی ره نمایند. بشود که مزدا ما را یاری فرماید تا با نیروی اندیشه و دل(عقل و عاطفه) به سرچشمه ی دانایی پی ببریم.»(١)
چنان‌که از هات30 و 45 گاهان برمی‌آید جهان‌ هستی جلوه‌گاه پیدایش دو نیروی اهوراآفریده کاهنده(:انگره) و افزاینده(:سپنته) است. نیروی افزاینده(:سپنتامینو) مبین فعل حرکت در هستی است و بن زندگی گیتی و حرکت جهان بسوی آبادانی، پیشرفت و بالندگی و تازه شدن در راستای نیروگان اوست. دیگری نیروی کاهنده(:انگره‌مینو) است که جهان را به‌سوی سکون، ویرانی، پسرفت و نازندگی می‌کشاند.
در برآیند این دو نیرو است که در عرصه‌ی هستی«زندگی و نازندگی»، «نیکی و بدی»، «سودمندی و زیانمندی»، «زشتی و زیبایی»، «حرکت و سکون» و… مفهوم و معنی پیدا می‌کند. اساسا” در هستی‌شناسی زرتشتی از وجود نیروگان این دو نیروی همزاد اما متضاد افزاینده و کاهنده است که زندگی گیتی معنی پیدا می‌کند و انسان با واقعیت انسانی خویش در میان این دو نیروی افزاینده و کاهنده ایستاده است. فکری که از یک جهت می‌آید او را به‌سوی فراتر از واقعیت انسانی خویش، یعنی تعالی و جاودانگی می‌خواند و دیگری او را به‌سوی فروتر از واقعیت انسانی خویش یعنی سقوط، ذلالت و پوچی(:حرمان) می‌کشد.
اما در این میان خویشکاری انسان چیست؟ پاسخ گاتها روشن است، خویشکاری انسان حرکت در راستای «اشا» است. زیرا حرکت او در راستای اشا سبب تقویت و افزایندگی نیروی زندگی و جلوه‌های حیات در عالم هستی خواهد شد. نیستی زندگانی هستی، لاجرم نبود انسان نیز خواهد بود.
پس با توجه به آنچه گفته شد، خویشکاری انسان در برابر این جهان اشایی، حرکت در امتداد اشا و تقویت نیروگان سپنتامینو در این عرصه است. این خویشکاری که در هات٣٠بند٩ گفته می شود، میان عالم بزرگ(:هستی) و عالم کوچک(:انسان) دو طرفه است، زیرا  کوشش انسان در به پیش بردن، تازه کردن زندگی و نوکردن جهان، حفظ حیات نوع بشر را درپی خواهد داشت. چه حفظ حیات گیتی و افزایش نیروگان سپنتامینو در جهان با اراده‌ی اهورامزدا یعنی اشا هم راستاست. بر همین اساس است که اشوزرتشت به سوی مردمان آمده است تا ایشان را به سوی افزایندگی(:سپنتامینو) در راه اشا هدایت کند(:هات31بند2).
پس با توجه به آنچه که گفته شد، رسیدن به مقصود و آرمان زندگی، آنچنان‌که اشوزرتشت به ما می‌آموزد نه از راه ذکر اوراد و ترک جهان و در انزوا زیستن، بلکه از راه کار و فعالیت در زندگی و مبارزه با موانع خوشبختی و دفع سختی‌ها و ناملایمات زندگی بدست می‌آید. چه رفاه و پیشرفت جامعه را باید در وجود افراد بوسیله‌ی تلاش و کوشش در زندگی فراهم ساخت. بطور کلی هر فردی از اعضای این جامعه بزرگ انسانی موظف است در راه اصلاح وضع کنونی جامعه خود بکوشد تا وسایل نیکبختی و رستگاری نهایی بشر را چنان‌چه خواست پروردگار است فراهم سازد، زیرا اهورامزدا به همین منظور انسان را که عالی‌ترین و برترین مخلوق است بیافرید(:انسان می‌تواند نیرومندترین ابزار افزایندگی شود).
اشوزرتشت از نحوه‌ی زندگی گوشه‌نشینان و تارکان‌جهان که از مواجهه با مشقات زندگی روی‌گردان بوده و عمر گرانبهای خود را به ذکر و فکر بی‌حاصل و مسائل پوچ و بی‌معنی، بیهوده تلف می‌کنند و غافل از تجربیات و نتایج زندگی واقعی هستند، طرفداری نکرده و این مشی زندگی را مخالف منزلت و فطرت پاک انسان اهوراآفریده می‌داند.
پیامبر بزرگ می‌آموزد که زندگی واقعی تنها ذکر و فکر خداوند بدون کار و کوشش نیست، بلکه برعکس در تلاش همیشگی و مبارزه با موانع خوشبختی بشر است(:فلسفه‌ی پولاریته). خداوند جهان‌آفرین(:گئوش تشن) که سرشت وجودی ما سراپا از فیض اوست، نخواسته است که هر کس از تحمل بار زندگی شانه خالی کرده و تنها در راه رستگاری خود بکوشد.
یک نفر زرتشتی چه عالم و عارف، چه دهقان و کشاورز، هرگز گوشه‌نشین نبوده و با سر تراشیده و لباس ژنده و تن و صورت کثیف دور از اجتماع نزیسته است. در زندگانی زرتشتیان صوفی‌گری و درویش مسلکی و ریاضت‌کشی راه نجات نفس و روح نیست، بلکه کوشش و تلاش در راه زندگانی شاد همراه نیک اندیشی و نیک گفتاری و نیک کرداری است که سرانجام رستگاری را در پی دارد.
یک زرتشتی که خواستار نزدیکی و وصال اهورامزدا است، از زندگی فردی و جمعی خود نمی‌گریزد بلکه می‌داند که خدمت به خداوند، خدمت به خلق خداست. او زندگانی برابر تعالیم اشوزرتشت را نعمتی بزرگ و شادی بخش می داند. گاتها روبرو شدن با غم و شادی زندگی و قدرت درک و لمس تارهای گوناگون هستی را به ما می‌آموزد. اندیشه‌ها و آموزش‌هایی که تمام لذات و خوشی‌های بشر را به جا و سرایی دیگر وعده می‌دهند و تماس انسان را با زندگانی واقعی و حقیقی این جهان منع می‌کند، آموزش های درست و صحیحی نیستند و سرانجام کار آنها فلاکت بشریت است.
فلسفه‌ی واقعی زندگی آن است که بشر را تشویق به زیستن و به پیش راندن جهان گیتی کند، چه آبادانی گیتی آبادانی مینو است. ترک خوشبختی‌ها و خوشی‌های اهوراآفریده به امید رسیدن به پاداش‌ها و خوشی‌های مینو، سرنوشت انسان را در هر دو جهان ویران می‌کند. هنگامی که همه‌ی امیدهای بشر به جهان مینو وابسته گردید، محیط زندگی اجتماعی برای گسترش صنایع اقتصادی و مادی مساعد نگشته و مردم آن جامعه پیشرفتی در زندگی نخواهند کرد. در دین زرتشتی کمال زندگی انسان هرگز با ترک زندگانی گیتی فراهم نمی‌شود.
ریاضت و خودآزاری با تمرین‌های فرساینده جسم و جان، هرگونه فضایل اخلاقی، اجتماعی و نیروهای مادی و معنوی افراد بشر را می‌خشکاند. فلسفه و هدف واقعی زندگی یک زرتشتی به‌کار انداختن قوای جسمانی و روانی او با هم است. فعالیت سخت و کار جدی و کوشش‌های مداوم عالی‌ترین دستور زندگی زرتشتیان است. در آیین مزدیسنا نه تنها کار و کوشش منع نشده بلکه تشویق و تقدیر هم شده است. بخصوص کشاورزی که از کارهای پر ارج و ثواب دانسته شده است. کسی که زمین‌های بی‌حاصل را بکارد یا باتلاقها را بخشکاند و جایش کشتزار نماید و درخت و میوه بپرورد، چنین کسی پارسایی را گسترده است(وندیداد: آنکه گندم می‌کارد راستی می‌افشاند و آنکه گندم درو می‌کند اشویی را درو می‌کند). اشوزرتشت هر گونه فعالیت جسمی و روحی را تشویق، و سستی و تنبلی و بیکاری را منع فرموده است.
کوشش در راه پیشرفت جهان و افراد بشر وظیفه ی هر زرتشتی است. پس باشد که در زمره کسانی شویم که جهان را به سوی پیشرفت و آبادی و مردم را به سوی راستی و پارسایی ره نمایند.ایدون باد


١: برگردان از دستور رستم شهزادی

Leave a comment

Filed under فلسفه دین, اوستاشناسی

سیمای آموزگار راستی

پژوهشی در سیمای تاریخی و مذهبی «اشوزرتشت»، آنگونه که از اوستا و نسک های پهلوی برمی تابد

«ارائه شده در ماهنامه‌ی فروهر»

پژوهش و نگارش: فرید شولیزاده 

«اشوزرتشت مهر اسپنتمان»،نامی سپند که هرگاه بر زبان جاری می شود،شور و رهیدگی سراسر وجود انسان را می گیرد و چنان می ماند که شراره آتشی در رگهای آدمی با بردن این نام افکنده می شود؛ شراره ای که زبانه می کشد و حقیقت را فریاد می زند.چه بسیار کسانی که در درازای تاریخ در عشق و شوریدگی این نام سپند سوختند و چه بسیار مردمان ستم کشیده ای که با تحمل هزاران رنج و سختی کوشیدند تا این نام سپند را زنده نگه دارند،تا آتش ورهرام را زنده نگه دارند،تا دین وَه مزدیسنی را زنده نگه دارند…

نخواهی که باشد دلت دردمند    دل درد مندان برآور ز بند

ره نیک زرتشت آزاده گیر    چو ایستاده ای دست افتاده گیر

سیمای آن پیامبر بزرگ همواره در هاله ای راز آمیز در پس پرده تاریخ ایران و جهان پنهان مانده است،فرزانه ای که از یک سو فرهنگ ودایی و اوستایی را فراز بخشید و از سوی دیگر،فرزانگان اشراقی یونانی در پیشگاهش شاگرد وار زانو زدند.شعاع اندیشه و شهود او حتی پس از خسران حکومت خسروان در سرزمین ایران فرزانگان فرهمندپژوهی چون فردوسی توسی،لسان الغیب حافظ شیرازی،جامی،مولانا،شهاب الدین سهروردی، صدرالدین شیرازی و بسیاری دیگر از اربابان کشف و شهود و مأنوسان با سر باطن و راز قلب را در بر گرفت و آموزه هایش به گونه ای بس شگفت انگیز در تند باد زمانه همچنان روشنی بخش اندیشمندان ماند.

آن نابغه بی همتا که بی شک باید وی را بنیانگزار اخلاق عملی،اصالت اختیار و فرزانش فرهمندی به شمار آورد.وی از دانش و بینش چنان ژرفی برخوردار بود که جهان شرق تا غرب همه جا او را حکیم خوانده اند.از فیثاغورث و افلاتون تا فلوطین و فرفریوس ستایشگر وی بودند.اما براستی او کیست؟ آیا همان انسان سخت کوشی است که نسک سپند گاهانیک[=سرودهای مینوی گاتها] به ما نشان می دهد؟ پیامبر بزرگی که با تحمل سختی ها و مرارتهای فراوان در راه بیدار کردن وجدان خفته ی مردمان جهان قدم بر می دارد، همان پولاد مردی که یک تنه با سیاهی جهل،دروغ و فریب به پیکار بر می خیزد و آتش اهورا آفریده خردگرائی و خداجویی را در اندیشه انسانها فروزان می کند.و یا آن ابر انسان دوست داشتنی و بشدت مورد ستایشی که در نسک متاخر مذهبی از آن سخن می رود و چهره ی ستوده شده یک مافوق انسان اسطوره ای به خود گرفته است؟

به همان میزان که از دوران زندگی آن وخشور دور می شویم،به همان میزان زندگی راستین او را هاله ای از اسطوره فرا می گیرد.هر چند در خلال این استوره های دلنشین حقیقت های فراوانی نهفته است.اما افسانه ها به تدریج برگرد زندگی نامه واقعی آن وخشور حلقه زدند و کم کم چهره ای اساطیری از زندگی آن پیامبر بزرگ پدید آوردند…

سیمای اشو زرتشت در نسک اوستا:

_«زرتشت پاک دیو ستیز… نیرومند ترین، دلیرترین،تخشاترین،چالاکترین و پیروزترین آفریدگار»(یسنای 9 بند 15و13)

_«که در جهان خواستار راستی شد»(یسنای 24 بند 5)

_«رد [راهبر] جهان استومند[مادی]»(آبان یشت بند89)

_«نگاهبان مردمان»(تیر یشت بند44)

_«نخستین کسی که نیک اندیشید،نیک سخن گفت،نیک رفتار کرد.نخستین آتوربان ،ارتشتار،برزیگر ستور پرور،نخستین کسی که بیاموخت و بیاموزاند.نخستین کسی که ستور(جانداران) را،اشه را،مانترای ورجاوند را و فرمانبرداری از آن را،شهریاری مینوی را،و همه نهاد های نیک مزدا آفریده را که از آن اشه است،برای خود پذیرفت و دریافت… نخستین کسی که از دیو روی گردانید و مردمان را بالانید.نخستین کسی که در جهان استومند«اشم وهو» را خواند،دیوان را نفرین کرد و خستو[معترف] شد که مزداپرست، زرتشتی،دیو ستیز و اهورائی کیش است.اوست نخستین کسی که در جهان استومند ،سخنی را که در دین اهورا به زیان دیوان است،برخواند.اوست پهلوان سراسر زندگی خوش و نخستین آموزگار سرزمین ها،به دستیاری او،همه مانترای ورجاوند که در سرود «اشم وهو»ست آشکار شد.اوست رد جهانی و مینوی گیتی.اوست ستایشگر اشه که بزرگترین و بهترین و نیکوترین نهاد است.اوست پیام آور دینی که بهترین همه دینهاست… نیک خواهترین،شکوهمندترین،فرهمندترین،برازنده ترین،ستودنی،به نیایش:سزاوارترین، بهترین شهریار آفریدگان،شایسته ترین آفریده ای که خشنودی وی خواسته شود…» (فروردین یشت بندهای 88تا91و152)

_«که دینی اندیشید،دینی سخن گفت و دینی رفتار کرد… پیش از او آشکارا دیوان در این زمین در گردش بودند.آشکارا کامروا می شدند،آشکارا زنان را از مردان می ربودند و زاری کنندگان را می آزردند.»(اشتاد یشت بندهای79و80)

_«زرتشت درویشان را پرستاری کرد… هرگز دیوها در گفتار زرتشت ستوده نشدند.» (گزیده های زاتسپرم بند31)

_«همانگونه که او رد برگزیده و آرمانی جهان <اهو> است،رد مینوی <رتو> و بنیادگزار کردارها و اندیشه های نیک زندگانی در راه مزداست.اهوراست که او را به نگاهبانی درویشان برگماشت.»(سرآغاز یسنا بند3)

_«دین مزداپرستی و داد[قانون] زرتشت از همه نهادهای نیک و عاشقانه[اشه نژاد] پزیرفتنی تر است.»(سروش یشت هادخت بند3)

_«فرهنگ فرهنگ ها که سرچشمه دانائی و گزینش(تشخیص) از آن است… معجزه معجزات،منزه از گمان،بی مانند…»(مینوی خرد بند2)

_«اندیشه اش فراختر از همه ی جهان بود.برتر از هر چیز گیتی،هوش داشت که بانیروی آن،همه چیز را باز می شناخت.یادی که با نیروی آن،همه چیز را در می یافت.خردی که می توانست با آن همه چیز را تشخیص دهد.جانی که از بسیاری چیزها پاسداری می کرد.فره کیانی و فره هیربدان و میل فراوان به پارسایی داشت.در دلاوری برتر بود و تنی زیبا و نیرومند داشت… پر ارج ترین و مقدس ترین و آگاه ترین.تن را از نشانه بد،آرزو و شهوت،آز و نیاز،خواب زیاد،خود خواهی و فریفتاری،کین ورزی و غیبت به دور می داشت. آفریدگار اورمزد را می شناخت.اندیشه نیک را پیراسته می کرد و از آنچه به او می رسید خرسند بود.از گذرا بودن مال گیتی آگاه بود و فرجام تن را خوب به یاد داشت و در هر زمان و به هر گونه ای  در نیایش آفریدگار مهربان،کوشاتر بود.وظیفه خود را در داد و دهش به درویشان و ارزانیان (مستحقان) انجام می داد.»(اسطوره زندگی زرتشت،ص12،83،164)

اشو زرتشت در ادب پارسی،به سیمای پیر مغان در آمد کسی که بقول لسان الغیب حافظ شیرازی:«به تائید نظر حل معما می کرد» و می گفت که از مصاحب ناجنس احتزاز کنید.کسی که ستائیده شهاب الدین سهروردی بود و از سوی گزارشگر آثار سهروردی، یعنی قطب الدین شیرازی «حکیم فاضل و امام کامل» لقب گرفت.آن کسی که دقیقی توسی جان خود را فدایش کرد.

روانشاد دکتر محمد معین در کتاب «مزدیسنا و ادب پارسی» با اشاره به اینکه شالوده تصوف ایران در دوره اسلامی را سلطان العارفین بایزید بسطامی ریخته یادآور می شود که سروشان جد بسطامی زرتشتی بود.همچنین عارفانی چون منصور حلاج و شیخ ابوسعید کازرونی نیز در اپتدا زرتشتی بوده اند…

در لغت نامه علامه دهخدا از قول ناظم الاطبا در باره زرتشت آمده:«شیخ مقتول و فاضل شهاب الدین سهروردی و علامه شیرازی و علامه دوانی و میر صدرالدین و غیاث الدین منصور،او را نبی فاضل و حکیم کامل دانند».

سیمای اشو زرتشت در گاتهای پاک:

بهترین راه شناخت سیمای حقیقی و تاریخی اشو زرتشت این پیامبر بینشمند،سرودهای مینوی گاتها است.سروده هایی که مردمی ترین آموزه های جهان است.

زگفتار پیغمبر راستگوی    دل از تیرگی ها بدین آب شوی

اشو زرتشت در این سرودها از اصالت اختیار و اخلاق عملی،والایی، راستی،درستی، پاکی،دوری از کژی و فریب، سخن می گوید.در این سرودها هیچگاه انسان را از پروردگار خود نمی ترساند،بلکه همه جا سخن از خدای بزرگ دانا٬پروردگار هستی بخش٬‌ اهورامزدا است.خدایی که باید با دیدی عاشقانه و شهودی بدو نگریست.

 بیاموز آن را که آگاه نیست    دلش را بدین بارگه راه نیست

پروردگار اهورامزدا نه قومی برگزیده دارد و نه زبان و سرزمین و خانه ای خاص،اشو زرتشت بما می آموزد او کوهی به نام کائنات را برای ذره ای به نام زمین ما نیافریده بلکه او جوهر وجود و حقیقت است.سرودهای  گاتها به ما می آموزد که خداوند مبداء صدور و فیض،آغاز و پایان این نظام هدفمند اشایی است.اشو زرتشت او را برتر و پاک تر از آن می داند که درگیر مسائل فرومایه زندگی چند انسان گمراه شود.اشو زرتشت به ما می آموزد که او اهوراست و حقیقت راستی.

پیام اشو زرتشت در بُعد زندگی گیتی چیزی بجز آوای برادری و برابری و انسان مداری و آزادی نیست.او یک آموزگار ارزنده است که جز به آموزش مردم و رهنمود کردن آنها بسوی حقیقت بی پایان به چیز دیگری نمی اندیشید.او می کوشد تا اصالت اختیار و ماهیت اشا را به مردمان بیاموزاند و در این راه مرارت های بسیار می کشد اما در آرمان اهورایی خویش استوار است:

من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش    که تو خود دانی اگر عاقل و زیرک باشی

در سرودهای گاهانیک پیامبری را می بینیم که با تحمل دشواری های بسیار می کوشد تا بشریت را به راه راست رهبری نماید و راه جویان راستی را به شنیدن پیام بزرگش آشنا و دلبسته نماید و نشان دهد که پیروی راستی در نهایت به خوشبختی جاویدان و وصال پروردگار یکتا منتهی می شود.

در گاتها همه چیز جدی و واقعی است.روان آفرینش بطور شاعرانه در حال استغاثه است و اهورامزدا و امشاسپندان در حال سخن گفتن و گوش دادن و دیدن می یابیم.به استثنای مورد بالا که بطور استعاره ذکر شده همه چیز در گاتها عملی است.دشمنان پیامبر غولهای افسانه ای  نیستند.هیچ مار و جن و اژدهائی مردم شهر و روستا را تهدید نمی کند و هیچ پهلوان افسانه ای از مردم پشتیبانی نمی کند،بجز الهام خرد و ندای شهودی وجدان که آن هم در وادی اندیشه ی نیک دست یافتنی است.

زدانش روان را توانگر کنید    خرد را همان بر سر افسر کنید

 خداوند هوش و زمان و مکان    خرد پروراند همی با روان

هر آن مغز ک او را خرد روشنست    ز دانش یکی بر تنش جوشنست

در گاتها سیمای پیامبر را می بینید که در حال کوشش و تحمل سختی است.در یشتها همین شخص را با توصیفی دل نشین اما بصورتی ستوده شده و اسطوره ای مشاهده می کند که ریشه در روحیه شاعرانه و لطیف نیاکان دارد.

با مطالعه گاتها به جرأت می توان گفت که اشو زرتشت این وخشور بزرگ، پیش از دیگر فرزانگان و دینورزان جهان به کنکاش و پژوهش در چیستی هستی،خود و ذات خداوندی و نیز ابعاد روحی آدمی و ایزدی پرداخته است.گاهی در درونش آنچنان کشاکشی در می گرفت که بی درنگ به درگاه اهورامزدا پناه می برد چونان«هات48بند2» و می کوشید تا سروش به درونش راه یابد«هات43بند12» و بدین سان پرسش و پاسخ اهورائی در می گرفت«یسنا24بند57».

در سراسر گاتها پرسشهای اشو زرتشت از ژرفای درونش می جوشد و موج می زند و گاهی هم یک بخش کامل مانند «هات 44» را در بر می گیرد.کلام و سیمای پیامبر در گاتها از چنان قدرت  و صلابتی در شناخت و درک خداوند و اثر نزدیکی به پروردگار برخوردار است که فقط با تکرار سخنان آن وخشور و اندیشیدن چندباره و صدباره پیرامون آنها می توان به مغز سخن و مفهوم واقعی آنها دست یافت.رابطه ی اشو زرتشت با خداوند  همه جا از لابلای سخنان گوهر بارش آشکار است.

در کلام او جاه و عظمت پروردگار یکتا پیوسته با عمیق ترین وجهی قابل احساس است و با آن یک نزدیک بی نظیر و قابل اعتماد به خداوند مشهود می باشد.روی سخن او با آنکه اغلب با انسانهاست ولی گفتگویش بیشتر به یک مونولوگی[سخن یکجانبه] مبدل می شود که طرف سخن خداوند جان و خرد است،به شکلی که تو گوئی دوست با دوست سخن می گوید.

در سراسر سرودهای گاتها مردی را می بینیم که با وجودی لبریز از عشق به پروردگار با کلامی شیوا و دلنشین در وصف سرمنشاء وجود و ذات نور بی پایان سخن می راند. سخنانی که برای همه جستجو گران حقیقت و راستی از هر تیره و گروه و قومی است.اشو زرتشت همه جا بر آدمیان ارج و ارزش می نهد و آنان را والا و با گوهر و منش میداند.روی سخن او همه جا با مردم جهان است.

اشو زرتشت اندیشه خود را در گاتها بر سه پایه و ستون استواری که از هیچ باد و بارانی هیچگاه گزند نخواهد یافت،بنیاد نهاده و از آن به هیچ روی دور نشده است.این سه سخن شکوهمند:«هومت»،«هوخت»،«هورشت» است.اگر همه نوشتار های دیگر را در سراسر جهان برسی نمائیم شدنی نیست که بتوان همانند یا در ارجمندی هم سنگ آنها را یافت.اشو زرتشت در گاتها،حرکت در راستای افزایندگی نیروگان سپنتامینو را برای نزدیکی به اهورامزدا بهترین راه می داند.او می گوید که تنها در پرتو راستی و فروغ درخشان درست کرداری است که می توان به خوشبختی و آرامش و شادی گیتی و مینو رسید.

آنچه از شخصیت اشو زرتشت در گاتها بخوبی عیان است،وجود مردی است که پیوسته از اهورامزدا می خواهد که به وی کمک کند تا به مردم دانائی ارزانی دارد،آدمیان را به راه راستی و درستی رهبری نماید و تخم مهربانی و پاکدلی و برادری را در میان آنان بپاشد و همگان را از هرگونه گزند و آسیبی به دور دارد.

یاری نامه:

1: خرده اوستا، موبد رشید شهمردان

2: یسنا ، ترجمه استاد ابراهیم پورداوود

3: یشتها ، ترجمه استاد ابراهیم پورداوود

4: گزیده های زاتسپرم، ترجمه دکتر محمد تقی راشد محصل

5: مینوی خرد ، ترجمه دکتر احمد تفضلی

6: گاتها ، ترجمه و تفسیر دستور فیروز آذرگشسب

7: اوستا، ترجمه دو جلدی، دکتر جلیل دوستخواه

8: ویسپرد، ترجمه استاد ابراهیم پورداوود

9: گاتها و یادداشت های آن، استاد ابراهیم پورداوود

Leave a comment

Filed under نسک‌های پهلوی و پازند, اوستاشناسی

خدا در کیش زرتشتی


«ارائه شده در هفته‌نامه‌ی امرداد»

 گردآوری: فرید شولیزاده، با یاری از دستنوشته های استاد ابراهیم پورداوود

درباره ذات خداوندی در کیش زرتشتی سخن بسیار گفته شده و میشود گروهی معلوم الحال از راه گژاندیشی و نادانی می گویند ایرانیان باستان که منظور زرتشتیان است آتش پرست بودند و اتش را خدا میدانستند.گروهی نیز مدعی میشوند که ایرانیان به دو خدا باور داشتند یکی اهورامزدا خدای نیکی و دیگری اهریمن خدای بدی.

برخی از خاورشناسان باختر زمین در پژوهشهای خود آماج ویژه ای را دنبال می کنند و ان اماج این است که نشان دهند که همه چیز برخاسته از تورات است و همه فرهنگهای جهان در مقابل تورات هیچ و پوچ است و تورات پیش اهنگ فرهنگ بشری است با پیگیری اینگونه اماج است که این گونه پژوهش گران نه تنها در مورد اوستا و فرهنگ ایران بلکه در مورد هرچیزی که مربوط به فرهنگی جز فرهنگ تورات باشد راه کژروی میپویند و با دگرگون ساختن مفاهیم کتابهای دینی و کهن سایر ملل هدف خویش را براورده میسازند بر پژوهندگان ایران زمین است که با دوری از این گونه لغزشهای که ره اورد تورات محوران (بواقع ادیان سه گانه سامی) است راه راستی را درپیش گیرند و حقیقت این اندیشه را برای مردمان بیان کنند که این خود رسالت اشو زرتشت بود بیان راستی برای بهترین راستی؟!

فرهنگ زرتشتی به خدای یکتا که هستی بخش بزرگ داناست باور دارد و جز این چیزی در فرهنگ زرتشتی نیست و زرتشتیان جز این باوری ندارند.26 سال است که یک روند مشخص سعی در تخریب چهره زرتشتیان در درون ایران دارد و در این راه با ترویج دروغ ها و ایراد تحمت های مختلف به جامعه بهدینان سعی در تخریب برنامه ریزی شده چهره این جامعه رنج کشیده دارند.جامعه ای که در پس طوفان سیاه حمله تازیان و کشتارهای چنگیز گونه حکام صفوی و تند روی های اسلامیست های افراطی توانسته موجودیت خود را حفظ کند.

هیچ کس به اندازه خود اشو زرتشت نمیتواند توصیف ماهیت مینوی اهورامزدا را بنماید.

اینک چند سروده:

پس زرتشت گفت:ای اهورامزدای پاک مرا از نام برترین خودت که بزرگترین، بهترین،زیباترین ،کارسازترین،پیروزگرترین،درمان بخش ترین و برای راندن مردم بدمنش کاراترین است اگاه ساز تا با یاری ان بر همه مردمان بدمنش و بدکار و بدکردار چیره شوم و از انان گزندی بمن نرسد.

پروردگار اهورامزدا فرمود:ای اشو زرشت. نخستین نام من پژوهندنی است، دومین نام من گرداورنده است،سوم افزایینده و چهارم راستی و پاکی بهترین،پنجم افریدگار همه پاکی ها و نیکی ها،ششم خرد،هفتم خردمند،هشتم دانش، نهم دانشمند،دهم پاک کننده،یازدهم پاک،دوازدهم هستی بخش،سیزدهم سودمند تر، چهاردهم دشمن بدیها،پانزدهم توانا، شانزدهم پاداش دهنده، هفدهم نگهبان،هجدهم درمان بخش،نوزدهم دادار،بیستم مزدا نام من است.

ای زرتشت مرا بستای،به روز و به شب،که من اهورامزدا هستم برای نگهداری و شادمانی تو خواهم امد.

برای نگهداری و شادمانی تو سروش پاک خواهد امد.

برای نگهداری و شادی تو خواهد امد ابها و گیاهان و فرورهای پاک.

ای زرتشت اگر بخواهی بر مردمان بدمنش و ستمگران و کوردلان و کردلان راهزنان دوپا و فریبکاران و گرگان چهارپا و دوپا وانبوه دشمنان راستی با انبوهی از درفشهای برافراشته و درفشهای خونین برافراخته پیروز شوی پس این نامها را بیاد بسپار و به روز و شب فراخوان.

منم پاسبان، منم دادار و پروردگار، منم دانا و منم مینو و سودرسان،تندرستی بخش ترین نام من است،اتوربان نام است،مه اتوربان نام است،اهورا نام من است،مزدا نام من است،اشو نام من است،اشوترین نام من است،فرهمند نام من است،بینا نام من است،بینا ترین نام من است،بیناترین نام من است،درونگر نام من است درونگرترین نام من است،نگهبان نام من است،یاور نام من است، دادار نام من است،پروردگار نام من است،آگاه نام من است،اگاه ترین نام من است،افزاینده خوشبختی نام من است،مانتره فزاینده خوشبختی نام من است،فرمانروای توانا نام من است،نافریبکار نام من است،نافریبخور نام من است،دورکننده بد اندیشی نام من است،پیروز نام من است،سراسر پیروز نام من است،آفریدگار سراسر جهان نام من است،فروغ سراسر جهان نام من است،پر فروغ نام من است،فروغمند بخود نام من است، سودرسان نام من است سودرسان ترین نام من است، توانا نام من است،شادی بخش ترین نام من است،راستی نام من است،برفراز نام من است،فرمانروا نام من است، تیز بین نام من است،چنین است نامهای من.

ای سپیتمان زرتشت اگر کسی در این جهان مادی نام مرا زمزمه کند و یا به اوای بلند بخواند ایستاده یا نشسته،بهنگام بیدار شدن و بهنگام بستن و گشودن کشتی و… بدان شخص نه در ان روز و نه در ان شب دیو خشم و کینه و سرشت بد اندیشی نمیتواند گزندی برساند و گفتار و کردار و پندار بد را در او راه نخواهد بود.

بیاد نامهای من باش و از دروغگو و بد اندیش دوری جوی و از تبهکار و بدکار و گژروان دوری کن و دان که من نگهدار تو هستم همانگونه که هزار مرد یک تن را را نگهبانی نمایند.

و…

درود بر فرکیانی، درود بر ایران ویج،درود به خوشی و خوشبختی مزدا داده، درود بر راستی و درستی، درود بر همه افرینش راستین،(یتااهو وئیریو ، اشم وهو)

میستایم اهورامزدای فروغمند پرشکوه را.

(یشتها،هرمزد یشت)

براستی این سروده ها چیست؟ در چه کتابی امده است و ان کتاب از ان چه کیش و ملتی است؟آیا جز این است که این سروده ها،سروده های زرتشتی است و در اوستا کتاب دینی زرتشتیان امده سخن دیگری میتوانیم بگوئیم.اگر چنین است ایا رواست که بازگفته های غرض الود دیرینه چند مغز سفلیسی انیرانی را درباره اتش پرستی و دوگانه اندیشی زرتشتیان بازگو کنیم؟ یا درست بینی و داد اندیشی بما فرمان میدهد که دست از تلغینات  مشتی سامی پرست برداریم و براستی با چشم خرد امزشهای اشو زرتشت را دریابیم.بر فروهر پاک اشو زرتشت درود باد.

Leave a comment

Filed under فلسفه دین, اوستاشناسی

سیری در آیین مزدیسنا


«ارائه شده در ماهنامه‌ی فروهر»

نگارش و پژوهش :فرید شولیزاده

از آن روزهائی که وخشور پاک ایران با پاهائی خسته اما دلی محکم و اندشه ای استوار بر جای جای این خاک اهورایی قدم مینهاد و پیام دعوت به رستگاری و تخم وخردورزی و وجدان مداری را می افشاند بیش از 3700 سال میگزرد.دینی که بسیار آسان و سود بخش است و بنیان ان بر پایه فلسفه انسان دوستی بنا نهاده شده و اساسا” با نهاد های ذاتی انسان همخوانی مستقیم دارد.

یک زرتشتی باید چونان اشو زرتشت،سوشیانت گونه سود رسان باشد.با جهان گیتی مهربان و دوست دار پیشرفت باشد،توقف اندیشه مساوی با مرداب شدن و پوسیدن نسلهاست.گجسته و گجسته ها آمدند و رفتند آنچه ماند و خواهد ماند،حقیقت راستی  است.زیرا که خورشید حقیقت را کنج خانه ای نمور تا به جاودان نمی توان نهان داشت.

این جهان بینی و نگاه به زندگی از ایرانیان باستان،انسانهایی فلسفی،عاشق پیشه و مهربان ساخت.انسانی که زندگی شاعر گونه او بیان گر حقیقت گیتی است حقیقتی که در خط خط الهامات مینوی گاتها تبلور میابد و مرد و زن را از هر زبان و نژادی که باشند،به ژرفای وجود خویش میبرد.آنجا که سرمنزل حقیقت است.

ایرانیان باستان،ملتی بودند که برده و بنده کسی نبوده و در میان آنها رسم برده داری وجود نداشت و آنچه بود برابری و آزادگی بود. تعالیم اشو زرتشت از آنها ملتی جهل ستیز و روشنفکر ساخته بود.از این روست که ایرانیان خود را نه بنده خدا بلکه همکار او میپندارند،زیرا فلسفه خلقت انسان را بوسیله خداوند را بمنظور گسترش نیکی،راستی و روشنایی در این جهان میدانند.در آیین مزدیسنا فلسفه خلقت انسان بوسیله اهورامزدا همکاری و یاری او در گسترش نیکی و راستی در جهان دانسته شده و اشو زرتشت،هدف از خلقت جهان را در هات30 گاتها چنین میفرماید:

«خداوند جوهر راستی است این جهان اشائی(منظم و راست) را پدید اورد تا مردمان بر پایه درستی و راستی و مهر و نظم و عدل در ان کوشش کنند و نیاز تن خویش را بر اورند و با خرد و دانش روح و روان خویش را بیارایند.»(ترجمه هاشم رضی)

یک بهدین با سری افراشته و غروری که سرچشمه آن احترام و عشق به پروردگاریکتا و بی همتاست در مقابل اهورامزدا ایستاده و به ستایش او میپردازد.

پروردگار، جهان هستی(اشائی) را بر پایه دو نیروی متضاد، منفی و مثبت که حتی در یک اتم هم موجود است و نیروی نظم بخش اشا (بر مبنای اندیشه ما انسانها خیر وشر) آفرید.او مقصد نهائی این جهان را تحلیل رفتن کاهندگی انگره مینو و حل شدن آن در افزایندگی سپنتامینو قرار داده.در نهایت با محو شدن نیروی شر بازگشت آفرینش جهان به مبداء خود یعنی راستی و ذات پاک اهورامزدا(=فروغ سرمدی) انجام میپذیرد روندی که مقصود آفرینش این جهان است و البته انسان خلقتی است دو گانه از دو نیرو که آفرینشی چون دو روی سکه از دو نیروی کنار هم است. یا با پیروی از خرد و وجدان سپنته من(سپنتامینو) که نیمه اهورائی اوست به جاودانگی میرسد و یا با پیروی از وسوسه دروغ انگره من(اهریمن) شده به نیستی میرسد.پس شایسته است که انسان با تکیه بر خرد و وجدان خویش راه زندگی خود را بازشناسد و از ورته گمراهی بپرهیزد. دستور دکتر دهالا می فرماید:«خردورزی و نیک اندیشی بزرگترین پارسائی است.زیرا که اندیشه انسان را می سازد و انسان اندیشه را.»

در جهان بینی زرتشتی(کلیات جهان بینی،یعنی اینکه دیدگاه انسان نسبت به چگونگی آفرینش،چگونگی گردش روزگار،‌شناخت انسان و رابطه انسانها زن و مرد از هرنژادی، رابطه انسان با طبیعت و خالق خود و برعکس و … مشخص شود) انسان دارای ”‌ من“ است و خداوند بزرگ دانا به همه انسانها این توانایی را داده است که می‌تواند خود را درک کند و بشناسد و بداند که هست و می تواند ” من“ خویش را تحت کنترل خود قراردهد و تغییر و پرورش دهد.به این قدرت بزرگ ” قوه درک “‌ گفته می‌شود تا بتواند دنیا را تجزیه و تحلیل کند و به قوانین اشا(هنجار هستی) پی‌ببرد و قدرت اراده و اختیار بخشیده که بتواند غرایز خود را کنترل نماید و هر راهی که دوست دارد برگزیند.انسان چه مرد و چه زن آزادی کامل دارد که با خرد خویش همه چیز را مورد شناخت و سنجش قراردهد و هر چه را دوست دارد،جه نیک و چه بد آزادانه انتخاب کند.

حال اگر سرنوشت انسان را به معنی وضعیت آینده او در نظر بگیریم ،در لغتنامه دهخدا، سرنوشت انسان به معنای حکم ازل و قضای ازل یعنی آنچه در روز ازل تقدیر شده باشد، آمده است برخلاف مفهوم رایج آن که می‌گوید انسان بر سرنوشت خود هیچگونه تسلطی نداشته و مشیت خداوند است که سرنوشت انسان را می‌سازد  ، درجهان‌بینی زرتشتی هر کس سرنوشت خود را با اندیشه و گفتار و کردار خود می‌سازد و سازنده سرنوشت انسان ،خود انسان است. اما باید دانست که رفتار انسان اختیاری است،‌ولی بازتاب آن جبری و گریز‌ناپذیر است.(بطور مثال پرتاب کردن یا نکردن یک سنگ بسوی شیشه در کنف اختیار خودمان است اما بازتاب این عمل،یعنی شکستن شیشه لاجرم جبری است و سنگ در برخورد با شیشه آن را خواهد شکست)این قانون،جزیی از نظام خلل‌ناپذیر حاکم بر هستی است که سرانجام ” گندم از گندم بروید،جو ز جو “‌

اشو زرتشت در گاتها هات31 بند20 میفرماید :

” کسی که به راستی گراید به روشنایی و شادمانی خواهد رسید ، و کسی که به دروغ گراید تا دیرگاه زندگی را در تیرگی و کوردلی و آه و افسوس بسرخواهد برد . براستی او را وجدانش و کردارش به چنین سرانجامی می‌کشاند .“

بر پایه قانون اشا،بازتاب رفتار انسان در همین جهان نیز به خودش باز می گردد و سرنوشتش را رقم خواهد زد.پس بهتر است که با اندیشه و گفتار وکردار نیک بهتربن زندگی را برای خود فراهم آوریم و به من خویش باز گردیم.

 یاری نامه:

1:لغتنامه علامه دهخدا

2:جهان بینی اشو زرتشت، موبد دکتر اردشیر خورشیدیان

3:زرتشت و آموزشهای او، موبد رستم شهزادی

4: سیری در آیین مزدیسنا، موبد رستم شهزادی

Leave a comment

Filed under فلسفه دین

راز آرامگاه پیامبر آریایی …؟

 

گمانه‌ای از فرید شولیزاده

«ارائه شده در روزنامه شرق و هفته‌نامه‌ی امرداد»

مزارشریف در افغانستان، آرامگاه اشوزرتشت، پیامبر ایرانی یا مدفن علی(ع) امام نخست شیعیان؟؟

این پرسشی است که در این نوشتار کوشش می شود در حد توان و دانش نویسنده بدان پاسخ داده شود…

در داخل آرامگاه مزارشریف کتیبه ای با این مضمون از فرزانه ی اشراق پژوه ایرانی «جامی» نسب می باشد که بیاگر واقف بودن این انسان آزاده از حقیقت ماجرای آرامگاه مزارشریف است:

گویند که مرتضی علی در نجف است
در بلخ بیا ببین چه بیت الشرف است

جامی نه عدن گوی و نه بین الجبلین
خورشید یکی و نور او هر طرف است

آری همین شعر است که مردم زمان وی آنرا کتیبه کرده اند و در آرامگاه مزارشریف نصب نموده اند.توجه شما را به این نکته جلب میکنم که  هیچ یک از دو تاریخ ولادت و کشته شدن امام اول شیعیان در نوروز اتفاق نیفتاده است در حالی که اسناد تاریخی و متون دینی زرتشتی نشان میدهد که روز ششم فروردین«خورداد روز»،زاد روز پیام آور خرد و راستی اشو زرتشت اسپنتمان است.پس آیا این همه مراسم پر شکوه نوروز بخصوص روزهای نخست که توام با جشن و سرور توسط افغانها برگزار میشود دارای یک پیام روحانی،اجدادی و یک همبستگی ملی با ایرانیان بخصوص زرتشتیان نیست؟

درباره این که چرا و از چه زمان این آرامگاه را به امام اول شیعیان نسبت دادند،ندیده ام که محققی خارجی یا داخلی تحقیق کرده باشد ولی در این مورد روایاتی در محل موجود است که سینه به سینه گشته تا بنسل امروز رسیده است.روایت از این قرار است که وقتی ابومسلم خراسانی در بغداد موفق گردید که خاندان ملعون بنی امیه را سرنگون کند چون بنی امیه خاندان علی(ع) را سب میکردند پس از استقرار خلافت ابوالعباس سفاح عباسی به زیارت مقبره علی(ع) رفت و تصمیم گرفت که پیکر وی را برای احترام بیشتر به خراسان منتقل کند!!

روایت میگوید که سپاهیان زیر فرمان ابومسلم عمدتا” مرکب از چهار طایفه بودند که بلخی ها یکی از این چهار طوایف را تشکیل میدادند،می گویند چون که هر طایفه بر سر اینکه محل دفن پیکر علی(ع) باید در منطقه ایشان باشد با دیگران بحث و جدل میکردند ابو مسلم دستور داد که چهار تابوت مهیا کردند سپس خود به تنهائی پیکر علی(ع) را در تابوت بلخی ها قرار داد و سایر تابوت ها را با اشیاء دیگر پر کرد و تابوت ها را مهر و موم کرد و به چهار طایفه سپرد پس بلخی ها تابوت اصلی را با مشقت فراوان به بلخ آوردند و برایش در مکان فعلی[نه مزار شریف] آرامگاه ساختند و تابوت اصلی را در آن آرامگاه دفن نمودند…!!

این روایت به دلائل متعدد اساسا” اعتبار تاریخی ندارد چون اولا” ابومسلم خراسانی شیعه نبوده است تا آرامگاه علی(ع) در نجف مورد علاقه او بوده باشد بلکه او نماینده ای از  طرف مهدی از آل عباس بوده است که با امکانات مالی از مدینه به خراسان اعزام گردید تا اعراب مقیم خراسان و تازه مسلمان شدگان خراسانی را علیه بنی امیه و به نفع بنی عباس؛نوادگان عباس عموی پیامبر اسلام بشوراند و خلافت را نه به نوادگان علی(ع) بلکه به خاندان عباس برساند.آن چیزی هم که به روشنی در این روایت فراموش شده این است که یک پیرو اهل تسنن که هیچ گونه دلبستگی به لوایح فکری مذهب شیعه ندارد بیاید و بخاطر آرمانهای تشیع خود را به دردسر انداخته و با ارتکاب به گناه نبش قبر،جسد امام اول شیعیان و چهاریمن خلیفه ی راشدی  را جابجا کند؟!!!

از آنجائی که می دانیم در صدر اسلام ، اعراب علاقه بسیاری به تخریب مکانهای مذهبی سایر ادیان و بنای مسجد بر روی آن از خود نشان می دادند[شاهد آن هم ساختن مسجد بر روی آتشکده ها و کنیسه های یهودیان و کلیساهای مسیحیان است است،مشهود ترین آن هم مسجد القصی است که بر روی کنیسه معبد سلیمان در اورشلیم ساخته شده] این تنگ نظری فاتحان عرب شامل حال [نیایشگاه] اَنوش آذر در بلخ نیز شد…این نیانشگاه همان مکان و مکتبی است که آن وخشور آزاده،اشو زرتشت اسپنتمان در سن 77 سالگی و در حال نیایش در آن توسط یک ملعون سیه دل بنام «توربرادروش» به شهادت رسیده است.حکیم توس در شاهنامه بخوبی راوی این داستان است:

سپاهی ز توران بیامد به بلخ
که شد مردم بلخ را روز تلخ

همه بلخ پر غارت و کشتن است
وز ایدر تو را روی برگشتن ست

شهنشاه لهراسب در شهر بلخ
بکشتند و شد روز ما تار و تلخ

وز آن به نوش آذر اندر شدند
رد و هیربد را همه سر زدند

ز خونشان فروزنده اتش بمرد
چنین بدکنش خوار نتوان شمرد

پس از تازش تورانیان دیویسنا به بلخ که منجر به ویرانی شهر و قتل عام مردم مزدیسنا آن دیار گردید و شهادت وخشور بزرگ و بسیاری از مومنین را نیز در پی داشت،یاران و مریدان باقی مانده پیکر پاک و در خون غلتیده ی پیامبر خدا را در همان مکتب و نیایشگاهی که مردم را موعضه و راهنمایی می کرد،دفن کردند…

از دیدگاه نگارنده با توجه به شواهد تاریخی موجود مزارشریف را می تواند بعنوان آرامگاه اشو زرتشت پذیرفت.شاید اگر امکان اکتشافات علمی در این مکان فراهم شود بتوان به آثار و عدله ی محکمی در این مورد دست یافت.پیش از این مزارشریف در حومه شهر بلخ قرار داشت اما بعد از تازش اعراب و شیوع شیعیگری و سپس ویرانی بلخ بدست مغولان،آرام آرام به یک شهر بزرگ تبدیل شده.بی شک ایرانیان زرتشتی تا قبل از حمله ی تازیان میدانستند که آرامگاه اشو زرتشت کجا بوده است ولی پس از آنکه تمام آثار مکتوب ایرانیان توسط اعراب سوزانیده شد نسل های بعد از هویت و تاریخ خود بی اطلاع ماندند بطوری که تا قبل از مسافرت «حسن صباح» به مصر و بازدید وی از کتابخانه های اسکندریه و قبل از تکثیر و توزیع شاهنامه فردوسی ایرانیان هیچگونه اطلاعی از هویت خود نداشتند.از این قبل اماکن در ایران به تعداد زیادی موجود است،مانند آرامگاه یعقوب لیث در شوشتر[شازده عبدالله]،آتشکده آذرگشنسب در شیز[تخت سلیمان]،آرامگاه کورش بزرگ در پاسارگاد [آرامگاه مادر سلیمان] و… که با همین تمهید محفوظ مانده اند.من سوابق باستانی برخی از آنها را جمع آوری کرده ام که در آینده در یک جستار کامل در مقابل دیدگان شما قرار خواهم داد.

دور از انتظار نخواهد بود اگر در پشت لایه های نماکاری شده سازه فعلی مزار شریف، ساختمان دیگری با سبک معماری دوره های کهن تر ایران نهفته باشد.صحنه ای که شاید روزی به رویت آیندگان برسد…ایدون باد.

Leave a comment

Filed under تاریخ

اندیشمندان جهان درباره‌ی اشوزرتشت چه می‌گویند؟

گردآوری شده از دستنوشته های «دینشاه ایرانی» و «مهرداد مهرین» 
از همان روزگاران کهن که جهانیان با گاتها و پیام خردمندانه  آن آِشنا شدند، همواره آنرا ستوده اند! کمتر جایی مشاهده شده  است که کسی توانسته باشد حتی انتقادی به کلام گاتها  و زرتشت داشته باشد. با هم نگاههای بزرگان جهان را مرور می کنیم:
ویلی دورانت: دین زرتشت، دینی با فروشکوه  بود که همچون دیگر  دینها که سرشار از درونمایه خونریزی و بت‌پرستی و خرافه‌گرایی بودند، روی خوشی با این ناشایستها نداشت و پاک و پاکیزه بود. زردشت این دستور طلایی را داده است که آنچه را برخود نمی‌پسندی، بردیگران روا مدار. خویشکاری هرکسی سه سویه است: 1- با دشمن چنان رفتار کن  که دوست گردد. 2- بدجنس را به راستی و درستی رهبری و راهنمایی کن و نادان را به دانایی.3- و سومین بخش آن است که بزرگترین برتری، پارسایی و پرهیزکاری است و پس از آن راستگویی وراست کرداری.
سرپرسی سایکس: از دید من بسیار دشوار است که بتوان کسی را یافت که بتواند آموزشهایی بالاتر از آموزشهای زرتشت  برای مردم پیداکند. سروده‌ های این مرد بزرگ بی گمان جاویدنیند و هیچگاه گرد سالها برچهره‌اش نخواهد نشست که آنرا پنهان دارد.
ارزش سروده‌های زرتشت در پاکدلی گوینده و راستی بنیادینی است که اوسخت باور داشته است.
نیچه: زردشت بزرگترین پیامبر هوشمند و تیزهوشی است که پایه‌های گسترده اندیشه سازنده و مردمیش تاکنون برای باختر استوارترین ستون زندگی بوده است. اندیشه زردشت آموزشهای بزرگی برای نیک زندگی کردن، نیک در پیوند بودن، نیک‌‌رفتار داشتن ونیک سخن گفتن و بالاتر از همه، چگونه ارج و ارزش نهی به دیگران است. او هیچگاه در هیچ سخنش از به کاربردن پی‌درپی «راستی و درستی‌» خودداری نکرده وپیوسته همه مردم را بدین سو خوانده است.
در سخن زردشت، شکوهی یافت میشود که در کمتر سخنی میتوان یافت.
هرتسفیلد: پشتکار و کوششهای خستگی‌ناپذیر، از فروزه‌های درخشان ایرانیان می‌باشد که برپایه راستی و درستی استوار شده است که همه آنها پرتوی از آیین شکوهمند و پرفروغ زردشت است.
وتین آمریکایی: زردشت از همه نگرها ستودنی است، بیگمان مسیح پیرو او بوده واز اندیشه او بهره گرفته است. سه سخن رسا و روان و شکوهمند او: پندار نیک –گفتار نیک- کردار نیک، پایه و بنیاد همه دینها ست و هیچ خردمندی نتوانسته است چیزی بر آن بیفزاید.
هرتل: از لا به لای گاتها به خوبی روشن میشود که یک مرد تیزهوش و هوشمند، پرتلاش، نیک‌خواه، خیراندیش، مهربان، مهرورز، مهرجو، پاکدل، نیک‌کنش، سخن می‌گوید که با خرد راست است  و با دیگران نیز از روی راستی سخن می‌گوید.
زردشت به هواداری از راستی و درستی و فروزه‌های نیک سر برافراشت و آسودگی و آسایش را برای مردم آرزو کرد. منش او در پایه بلندی و برفراز دانایی ساخته شده و دور از هرگونه سستی و زبونی که بیشتر مردم به آن دچارند، استوار گشته است. او از خونریزی و آزار، زبونی و خواری، بردگی و پستی و از آیین اهریمنان سخت رویگردان بود و با آنها پیکار میکرد.
پروفسور میه: فروزه‌های ایرانیان باستان ستایش آمیزند. ولی باید دانست که انگیزه‌ آنها ، آموزشهای نیک خواهانه و مردمی زردشت میباشد.
زردشت از منشی والا برخوردار بود که توانست بر دل مردم رخنه نماید وآنها را به سوی خود و آفریدگار مهربان و نیک خواهش بکشاند.
ولتر: زردشت پیوند خود را با اهورا مزدا بیشتر برپایه دوستی استوار کرده بود. او از خدای خود یاری و پشتیبانی می خواست، آنگونه که دوستی از دوست خود میخواهد. او در فروتنی به اهورامزدا، پاکدل و یکرنگ بود.
جکسون: بودا و کنفوسیوس و سقراط که جویندگان نور و فروغ و روشنایی بودند. از پایه‌هایی بلند و سرکشیده برخوردار بودند، ولی باید پذیرفت که زردشت از همه آنها بالاتر و والاتر وارزشمندتر بود. او بی گمان یکی از آموزگاران بزرگ خاوربه شمار میآید.
پروفسور شدرخاور شناس سرشناس و بلندآوازه آلمانی:
دوهزارسال است که میان ‏آفریدگار و آفریده یک شکاف بزرگ و ژرفی در مغز ما باختریان یافت میشود که هیچگاه نتوانسته‌اند آنرا از میان بردارند. آفریدگاری پاک، اشویی شکوهمند و والا و این سو، آدمی بیچاره، زبون، پست، خوار، گناهکار و نیازمند مهر و آمرزش که آفریده نام دارد . تنها گاهی بوده‌اند خردمندانی که کوشیده‌اند به گونه‌ای این شکاف را که امید پرکردنش را هرگز نداشتند، بجهند. کوشش این گروه از اندیشمندان به بینشمندی پایان یافته است. در بینشمندی تلا ش میشود  تنش میان آفریده و آفریدگار از میان برداشته شود.
شکوهمندی آیین زردشت در این است که هیچگاه چنین شکافی در آن یافت نمی شود و دربرخورد او با اهورامزدا نمیتوان جای تهی دید. گفتار زردشت از یک والایی شگفت انگیز و ستایش آمیز بینشمندی برخوردار است. او جدایی میان آفریدگار و آفریده را چنان از میان برداشته است که در همان زمان  که آدمی با اهورامزدا به سخن می نشیند و برای او شکوهی میپندارد که میتواند او را از خدایش  دور نماید، بسیار به او نزدیک است. زیرا سخن گفتن با او بمانند گفتگوی دو دوست است که هردو با هم سخن را رهبری می‌کنند. بنابراین وارون اندیشه ما باختر نشینان، میان آفریدگار و آفریده در آیین زرتشت، هیچگونه شکافی به چشم نمیخورد.
در آیین زرتشت خدا دور از آدمی و برون از نیروی او و توانایی آگاهی او و دور از جهان هستی نیست. آفریده به سادگی اورا در ژرفنای زندگی روزانه خود مییابد و می‌بیند.
هوشمندی و هوشیاری و دانایی و فرزانگی زرتشت آن است که از ‏آفریدگار،  چیزی شگفت آمیز نساخته است تا آدمی  اورا از خرد دور ببیند و دسترسی به اورا با آه و ناله و زاری و لابه و یا با ستایشهای زبونانه و نیایشهای پستی آمیز و همراه  خواری و سرسپردگی دریابد. همین کار خود شکوه والایی و خردمندی زردشت را نشان میدهد.
پروفسور میلز: پیام و سخن زرتشت از ارزشی شکوهمند و والا و دلنشین برخوردار است. خود او دارای آنچنان منشی نیرومند و نهادی توانا ورفتاری استوار بود که توانست سخنانی تا این اندازه شیوا و گیرا و مردمی برزبان روان سازد و به دنباله آن شاه توانایی چون گشتاسب را به خود فریفته نماید.
بارتولومه: نوآوری زرتشت که بسیار ستایش آمیز میباشد، در آن استکه به جای خدایان بیشماری که یافت میشد و دربرابر بت‌پرستی بت‌پرستان، یک آفریننده دانا یا اهورامزدا را جانشین کرد و از او خوبی و خوشی مردمان را درخواست نمود.
مارتین هوگ خاورشناس آلمانی: آیین زرتشت، کیش یکتا پرستی است که هیچ دینی دیگر از دیدگاه پاکی و آراستگی و مهر و راستی به پایه آن نمی رسد. این دین به راستی ناب‌ترین و پاکترین دینهاست.
هومباخ: درگاتها این سروده‌ی باشکوه زردشت، یک آفریدگار یافت میشود که اهورامزدای نیک خواه و خیراندیش است. آموزش های او برترین آموزشهای نیک و برجسته درراه یک زندگی پاک و آراسته و درست و شایسته است که بازده‌های درخشان آن نیک آشکار میباشد.
اورا میتوان یک استاد مهر و پاکدلی خواند  که جز درراه راستی و درستی گام ننهاد و از اهورامزدا جز خوشبختی مردمان روی زمین را نخواست.
گوته: دانشمند بلند آوازه آلمانی، سخت فریفته گفتار و سروده‌های زرتشت بود و اورا مردی بسیار بزرگ و نوشته‌هایش را شکوهمند بازنمود کرده است. گوته، زرتشت را خردمندی به شمار میآورد که جهان خرد کمتر همانند اورا به خود دیده است. او در همه جا از کسی نام می‌برد که هماره دراندیشه خوشبختی و آسایش مردم بوده است و جز راستی و پاکدلی سخن نگفته است.
نیبرگ: زردشت بی گمان بالاتر و برتر ازیک پیمبر بوده که چنین سخنان شکوهمند و برجسته‌ای را برزبان روان کرده و با خردمندی وبینش گسترده، آموزش مهرورزی وبرادری و دوستی داده وبرنهاد راستی ودرستی تکیه نموده و آنهارا راهنمای مردمان نموده است.
میله فرانسوی: زرتشت هم در راه پالایش اندیشه آدمی و هم سازندگی جهانی که در آن زیست می‌کند،گام برداشت . او هم با قربانی کردن چهارپایان به پیکار برخاست و آنرا کاری ناشایست و ناپسند به شمار آورد وبا توانگران و گروه سرمایه دار جنگید و در راه آزادی نیروها و آدمیان تلاش کرد.
او بزرگتر از آن است که بتوان درباره اش به گفتگو نشست.
رودلف: با آنکه زرتشت از گروه توانگران و برجستگان بوده ولی با این رو هیچ‌گاه از هواداری تنگدستان و مردمان نیازمند و هم چنین کشاورزان و رمه‌داران دست نکشید و پشتیبان سرسخت آنان بود. سخن او دلنشین و سرشار از راه  و روش مردمی است.
توماس هاید: این نویسنده بزرگ انگلیسی درباره زرتشت می گوید: که در آن منش او را سخت می‌ستاید و اورا اندیشمندی بزرگ به شمار میآورد. او مینویسد که خداوند زرتشت را برای مردم ایران برگزید، زیرا ایرانیان از یک آگاهی بزرگی درباره خداوند برخوردار بودند. این مردم با خرد، سزاوار مرد خردمندی چون زردشت بودند.
مولتون: پیام زرتشت، چیزی جز آوای برادری، برابری و مردمی و آزادی نبود. او یک آموزگار ارزنده‌ای بود که جز به آموزش مردمی نمی اندیشید. این فرزانگی و خرد به آشکارایی در همه سروده های ارزشمند او به چشم میخورد.
زردشت میکوشید آدمیان را به راه راست رهبری نماید و راه راست جویان را به شنیدن پیام بزرگش آشنا و دلبسته نماید و نشان دهد که پیروی از آن زندگی جاوید را فراهم میآورد.
زرتشت چون دیگران راه و روش و رسم آیین افسونگری و جادوگری وبیهوده‌گویی برای فریب مردم را نداشت وخودرا پیشوای دینی نمی‌دانست که با جهان ناشناخته در پیوند است . همه آوا و پیام او، آوای مردمی و آزادی و راستی بود که دردیگر آیینها چندان به چشم نمی‌خورد.
التهیم: سروده‌هایی به این ژرفنایی واستادی و با روانی بی‌همانند دراین دوران تنها از کسانی برمیآید که نیک پرورش یافته باشند و از خانوادة‌ نژاده‌ای باشند که از آموزش و پرورش نیک برخوردار باشند. سرودهای زرتشت از یک مایه بنیادین بینشمندی و ادبی کم مانند بهره‌ور است  که با دوران هند و اروپایی پیوندی ناگسستنی دارند. بی پروا میتوان گفت که درونمایه گاتها از یک گفتار جهان برین برخوردار است که به اندیشه این مرد بزرگ رخنه کرده و درآن جای گرفته است. زرتشت اندیشمندی یکتا و بی‌همتا و درشناسایی و روشن‌نگری بسیار برجسته و والا بود. از این رو پیشوای بی چون وچرای کسانی شد که با ژرف‌بینی و ژرف نگری به جهان نگریستند و پایه‌گزار بینشمندی شدند.
ولتر: این نویسنده سرشناس و بلند آوازه فرانسوی درنیمه سده هیجدهم به ستایش زرتشت پرداخت و نوشت که او مردی والا و آزاده بود که سده‌ها پیش از «مسیح» به ساختن اندیشه‌ها و سازگار کردن مردم با هم و استوار نمودن پیوندهای مردمی دست زد. او اندیشمندی راستگو، راست‌کردار و پاکدل بودکه جز به نیکی و خوشبختی مردمان نمی‌اندیشید و جز به راه راست رهبری نمیکرد. او هیچ‌گاه برای سودجویی گام برنمی‌داشت  و هماره از یزدان خود راه خوشبختی و پاکی و نیکخواهی را برای مردمان و برای گمراهان درخواست میکرد. ژرف بینی و روشن‌نگری او از لابه لای همه سروده‌هایش بخوبی آشکار شد. او مردی بسیار بزرگ بود باید گفت بسیار بزرگتر از آنچه که شاید ما بیندیشیم.
لومل: اندیشه زرتشت از یک فلسفه والای نیک کنشی و نیک سرشتی برخوردار است تا دینی. گاتها از آنچنان ژرفی اندیشه‌ای توانا و از هنر ستایش‌آمیز شیوایی و روانی و رسایی سخن برخوردارند که نمیتوان با هیچ چیز دیگر همانند و برابر کرد و به سنجیدن پرداخت. زرتشت از یک پرورش بنیادین نیک‌کنشی بهره ور بود که در سروده‌های دلنشین به خوبی به چشم می‌خورد. از این رو اورا بالاتر و والاتر از همه دیگران نشان میدهد.
زردشت یکتاپرستی فرازمند و بلند پایه بودکه ارزش فراوان به رمه و گله میگذاشت و از ته دل آنها را دوست میداشت. از این رو هیچگاه نمیخواست که آنها را برای خدایی که نیاز ندارد قربانی کنند. او با سرسختی با آیین قربانی کردن، دشمنی می‌ورزید و نبرد میکرد.
مزدا درسخن زردشت در چم دانا می‌باشد ومزداپرستی درچشم ستایش دانایی و خرد است. او درست کردن خدارا به گونه آدمیان در اندیشه ها از میان برداشت. درسخن او شکوه آ‏فریدگار هماره با ژرف‌ترین شیوه آشکار است. او هیچگاه با آه و ناله و زاری و لابه با اهورا مزدا به سخن ننشسته است و خود را خوار و پست و بیچاره نشان نداده است. درآیین زردشت، پاکی و پارسایی وباور برای خودنمایی فریب  نیست. هرکس باید منش و کردار نیک و شایسته داشته باشد و آنها را نشان دهد. هرکس باید درخود دگرگونی بنیادین پدیدآورد تا روان پاک و کردار نیک خودرا بتواند پیشکش اهورامزدا نماید.

Leave a comment

Filed under تاریخ

گمانه‌ای در چیستی کعبه‌ی زرتشت

 

نگارش: فرید شولیزاده

«ارائه شده در هفته‌نامه‌ی امرداد»

کعبه زرتشت در نقش رستم،ساختمانی به یادگار مانده از دوره تاریخی هخامنشی است، با شکلی مکعب گونه به ارتفاع 12 متر با کناره هائی بطول 30/7 متر.در مورد آنکه این یادگار کهن بمانند سایر ابنیه تاریخی ایرانزمین یک شاهکار هنری،معماری است بحثی وجود ندارد،بلکه صحبت پیرامون کاربری واقعی آن است.چیزی که اکثر پژوهشگران و مستشرقین در مورد آن نتوانسته اند به یک سخن مشترک برسند و هنوز موضوع گنجایش آن را دارد که مورد پژوهش و کنکاش قرار بگیرد.

چندسال پیش در شماره«10» فصل نامه پارسیان جستاری پیرامون کعبه زرتشت و گمانه هائی پیرامون کاربری آن بچاپ رسیده بود.همین نوشتار محرکی شد تا این کهترین در فرای فرضیاتی که آن مکان را محل نگهداری آتش سپند و یا آتشکده قلمداد می کند و یا گمانه هایی که آن مکان را جایگاهی برای مومیائی کردن پیکر مرده شاه معرفی می کند و یا حدسیاتی که آن را محل نگهداری کتاب اوستا و درفشهای شاهی می داند!! و… که البته هرکدام به دلایل مختلف مردود دانسته شده این بار با دیدی مذهبی به کاربری این بنا بنگرم.

همانگونه که واقفید از دهه 1320خورشیدی به این سو بنا به نامهربانی ها و نامردمی های جامعه ایرانی و اجحافاتی که صورت گرفت،میل به تدفین درگذشتگان در خاک در میان زرتشتیان جای سپردن مردگان به سنگ(قرار دادن در برج خاموشان) که از نگاه نگارنده سنتی بسیار پسندیده تر نسبت به دفن کردن است،را بکلی گرفت.با منسوخ شدن آن روش کفن و دفن ارزشمند،میرود که رفته رفته باورهائی که همراه با آن روش تدفین کهن وجود داشت نیز بدست فراموشی سپرده شود؟!

بنا بر سنت و شریعت دین زرتشتی،روان فرد درگذشته تا سه شبانه روز در اطراف و بالای سر جسد خویش می ماند و پس از شب سوم و در بامداد روز چهارم از پیکر خویش جدا شده در کنار پل چینود به داوری کردار و گفتار خویش فراخوانده می شود تا تکلیف خویش را بداند که در زمره گناهکاران است یا رستگاران.در این مدت سه شب اول بعد از مرگ برای آنکه روان درگذشته از مرگ و تنهائی و تاریکی نهراسد،دست به کاری هایی بدین شرح میزدند.که البته مشابه آن را کم و بیش در میان تمامی مذاهب و ادیان جهان می توان دید…

در پائین تپه ها و یا بلندی هائی که برفراز آن استودان ساخته شده بود،ساختمانی در 2 طبقه بنا میشده که معمولا” با دخمه 200 متر کمتر یا بیشتر فاصله داشت و از آن برای انجام مراسم دینی بعد از فوت اشخاص متوفی و همینطور مراسم آتش سوزها استفاده میشده.آتش سوزها که معمولا دو نفر بودند وظیفه داشتند از روزی که مرده را به دخمه میبردند و بسنگ میسپردند تا سه شب در اتاق خاصی که به آن برج فانوس می گفتند [نمونه ای از آن هنوز هم در روستای چم وجود دارد] و دهلیز های آن رو به دخمه و مخصوص این کار بود از سر شب تا صبح آتش بسوزانند.بدین منظور سوراخی پنجره مانند و کوچکی روی دیوار دخمه ایجاد می کردند بطوری که آن دهلیز دقیقا” در امتداد پنجره اتاق آتش سوزی پائین تپه و شعله های سوزان آتش وسط آن باشد و نور آتش تا صبح بداخل دخمه بتابد و با روشن کردن آن فضا،ترس از مرگ و تنهائی و تاریکی را از روان مرده دور کند.در کنار این کار بازماندگان درگذشته برای او مراسم دروُن، سِدوش و شبگیر می گرفتند و از درگاه پروردگار جهان برای وی طلب مغفرت و آمرزش می کردند و برای بوخت [=نیک بختی،رستگاری] روان وی دعا و نیایش می خواندند.

زمانی که با آگاهی از چنین رسومات ظریف و زیبایی پا به نقش رستم و پاسارگاد و حتی شوش بگزاریم به آسانی در میابیم که هدف از ساختن این بنای 2 طبقه(کعبه زرتشت) که تنها یک اتاق در مرتبه دوم دارد چیست؟اینجا مکان انجام مراسم آتش سوزی سه شب اول مرگ و برای برگزاری مراسم بعد از دفن اموات پادشاهان هخامنشی بوده است.

مانند همین بنا در پاسارگاد و در روبروی آرامگاه کورش بزرگ نیز قرار دارد که به احتمال قوی بمنظور انجام همین مراسم بوده.گریشمن این سه بنای واقع در دشت پاسارگاد،نقش رستم و شوش(منسوب به اردشیر دوم) را صرفا” محل نگهداری آتش تصور کرده است در حالی که این 3 ساختمان بایستی مکان آتش سوزی سه شب اول مرگ و برای مراسم بعد از دفن پیکر خاندان هخامنشی بوده باشد.محل قرار گیری دهلیزهای این سه بنا و مشرف بودن آنها به ورودی آرامگاه[دخمه] پادشاهان هخامنشی نیز خود مهر تائیدی است بر این سخن…

هنوز هم در مناطقی از استان چهارمحال بختیاری و لرستان،مردمان بر روی گور مرده تازه دفن شده خود شبها آتش روشن میکنند[در کودکی زمانی که عموی پدرم را در روستای «توا» از توابع چهارمحال و بختیاری به خاک می سپردند شاهد چنین مراسمی بوده ام.] و استنباط آنها از این کار همان چیزی است که زرتشتیان بدان باور داشتند والبته هنوز هم در آرامگاه زرتشتیان آپریگون(مجمر آتشدان) بزرگی در میان گورستان قرار دارد.

باور نویسنده بر آن است که اگر قدری بیشتر با رسومات و اندیشه های گذشتگان که همگی ریشه درشور دینی و عشق عمیق آنها به زندگی و همنوع داشته مهربان باشیم و در راه درک عمیق تر آن کوشش کنیم و به یک خودشناسی عمیق برسیم،دیگر دست نیاز ما برای شناختن خودمان در جلوی بیگانه دراز نخواهد شد.در پناه مزدا…ایدون باد.

 این چکیده نوشتار توسط پژوهشگر ایرانی آقای «یاغش‌کاظمی» در کتاب «آتشگاه‌ اصفهان» بازآوری شده است.

 

یاری نامه:

1:دین نامه(خورشید نگرشنی)،استاد رشید شهمردان، انتشارات سازمان جوانان زرتشتی بمبئی 1330 خورشیدی

2:آیین کفن و دفن زرتشتیان،دستور اردشیر آذرگشسب،تهران 1348

3:روش تدفین در ایران باستان،فریدون شیرمرد فرهمند،انتشارات فروهر 1377

4:دادگاه چم،نسیم علیپور،نشر سمیرا 1384

Leave a comment

Filed under تاریخ